ازدواج اجباری پارت 23
سانامی :بریم کلاس؟؟
جیمین :بریم
پرش زمانی
3 هفته بعد
الان دیگه مادر سانامی خوب شده بود و داشتن برا مراسم عروسی اماده میشدن.
تو این مدت جیمین پ سانامی به هم کلی پیام دادن و صحبت کردن.
پرش زمانی
یک هفته بعد
امشب روز عروسی سانامی هست.
الان دیگه تابستونه و مدارس تعطیل
پدر های جیمین و سانامی تصمیم گرفته بودن بعد از عروسی همون شب جیمین و سانامی برن تو خونشون.
پرش زمانی
ساعت 3 شب
عروسی تموم شد و همه ی مهمونا رفتن.
سانامی :امااااااا ، بیا بریم خستم
+سانامی امشب نمیای خونه
سانامی :یعنی چی؟؟
+یعنی اینکه از امشب میری خونه خودت
سانامی :آپوجی، امااااااا.....
+همین که گفتم.
جیمین جان مبارک باشه.
خانم ماهم بریم خونه.
-خدا نگه دار
منم دیگه کم کم برم.
مادر پدرا همه رفتن.
جیمین دستاشو لای دستای سانامی قفل کرد.
جیمین :سانا جونم بریم خونه؟؟؟
سانامی :حححححقققققققق
جیمین :چی ......چی شده
سانامی :مامان بابام منو خیلی راحت.... ححححقققق .. پرت کردن بیرون.
جیمین :ناراحت نباش. امشب شب ازدواجمونه. بیا بریم خونه.
جیمین و سانامی رفتن خونه. حتی جیمین تو راه برا سانامی بستنی خرید.
بیست مین بعد رسیدن خونه
سانامی رفت حموم.
چند مین بعد اومد بیرون.
سانامی :هههههوووپی جیمینااااااا
برو بیرون میخوام لباس عوض کنم.
جیمین :خو عوض کن
سانامی :پاشو برو بیرون.
جیمین :نمی خوام مادیگه الان زن و شوهریم.
سانامی با غرغر حوله رو در آورد.
پوست سفید و خوشگل و بدن سکسی ش نمایان شد.
جیمین حتی نمی تونست چشماشو از روی سانامی برداره.
سریع بلند شد و رفت حموم.
سانامی لباسا شو پوشیده
چند مین بعد جیمین اومد از حموم
حوله رو درورد و یه شرت پوشید
سانامی ویو:
واااااااااو چه سیکس پک هایی داره، چه عضله هایی، رگاااای دستشووووو.....
جیمین لباس خوابشو پوشید و اومد رو تخت.
سانامی لامپارو خاموش کرد و خوابیدن.
بیست مین بعد
جیمین :نه ........ نه.... اُمّااااا..... اُمّااااا.... نه... حقق
سانامی بیدار شد و دید جیمین تو خواب داره مامانش رو صدا میکنه. انگار خواب بدی بود چون داشت گریه میکرد.
سانامی :جیمین جیمین..... جمیناااا... هوی.... جین پاشو...
جیمین :هاااا.... چی شده...
سانامی :خواب بد دیدی؟؟
جیمین :خواب مامانم بود...
سانامی :مامانت چی شده؟؟ هیچ وقت هیجا نبود!
جیمین:مامانم وقتی 6 سالم بود به خاطر یه مریضی میمیره
سانامی :متاسفم...
جیمین :من گشنمه بریم یه چیزی بخوریم؟؟
سانامی :اوک
جیمین و سانامی رفتن طبقه پایین .
جیمین یه کیک تولد بزرگ از تو یخچال در آورد. از تو کشو هم یه شمع 16 در اورد.
جیمین :تولدت مبارک سانامی
سانامی :ودف تو از کجا میدونستی تولد منه؟
جیمین :خیلی راحت میشد فهمید... اولن که ما جز پولدار ترین بچه های کره هستیم. یادت رفته؟
دومن... از بابات هم میتونستم راحت بپرسم.
خوب بدو شمعا رو فوت کن که بد گشنمه.
جیمین :بریم
پرش زمانی
3 هفته بعد
الان دیگه مادر سانامی خوب شده بود و داشتن برا مراسم عروسی اماده میشدن.
تو این مدت جیمین پ سانامی به هم کلی پیام دادن و صحبت کردن.
پرش زمانی
یک هفته بعد
امشب روز عروسی سانامی هست.
الان دیگه تابستونه و مدارس تعطیل
پدر های جیمین و سانامی تصمیم گرفته بودن بعد از عروسی همون شب جیمین و سانامی برن تو خونشون.
پرش زمانی
ساعت 3 شب
عروسی تموم شد و همه ی مهمونا رفتن.
سانامی :امااااااا ، بیا بریم خستم
+سانامی امشب نمیای خونه
سانامی :یعنی چی؟؟
+یعنی اینکه از امشب میری خونه خودت
سانامی :آپوجی، امااااااا.....
+همین که گفتم.
جیمین جان مبارک باشه.
خانم ماهم بریم خونه.
-خدا نگه دار
منم دیگه کم کم برم.
مادر پدرا همه رفتن.
جیمین دستاشو لای دستای سانامی قفل کرد.
جیمین :سانا جونم بریم خونه؟؟؟
سانامی :حححححقققققققق
جیمین :چی ......چی شده
سانامی :مامان بابام منو خیلی راحت.... ححححقققق .. پرت کردن بیرون.
جیمین :ناراحت نباش. امشب شب ازدواجمونه. بیا بریم خونه.
جیمین و سانامی رفتن خونه. حتی جیمین تو راه برا سانامی بستنی خرید.
بیست مین بعد رسیدن خونه
سانامی رفت حموم.
چند مین بعد اومد بیرون.
سانامی :هههههوووپی جیمینااااااا
برو بیرون میخوام لباس عوض کنم.
جیمین :خو عوض کن
سانامی :پاشو برو بیرون.
جیمین :نمی خوام مادیگه الان زن و شوهریم.
سانامی با غرغر حوله رو در آورد.
پوست سفید و خوشگل و بدن سکسی ش نمایان شد.
جیمین حتی نمی تونست چشماشو از روی سانامی برداره.
سریع بلند شد و رفت حموم.
سانامی لباسا شو پوشیده
چند مین بعد جیمین اومد از حموم
حوله رو درورد و یه شرت پوشید
سانامی ویو:
واااااااااو چه سیکس پک هایی داره، چه عضله هایی، رگاااای دستشووووو.....
جیمین لباس خوابشو پوشید و اومد رو تخت.
سانامی لامپارو خاموش کرد و خوابیدن.
بیست مین بعد
جیمین :نه ........ نه.... اُمّااااا..... اُمّااااا.... نه... حقق
سانامی بیدار شد و دید جیمین تو خواب داره مامانش رو صدا میکنه. انگار خواب بدی بود چون داشت گریه میکرد.
سانامی :جیمین جیمین..... جمیناااا... هوی.... جین پاشو...
جیمین :هاااا.... چی شده...
سانامی :خواب بد دیدی؟؟
جیمین :خواب مامانم بود...
سانامی :مامانت چی شده؟؟ هیچ وقت هیجا نبود!
جیمین:مامانم وقتی 6 سالم بود به خاطر یه مریضی میمیره
سانامی :متاسفم...
جیمین :من گشنمه بریم یه چیزی بخوریم؟؟
سانامی :اوک
جیمین و سانامی رفتن طبقه پایین .
جیمین یه کیک تولد بزرگ از تو یخچال در آورد. از تو کشو هم یه شمع 16 در اورد.
جیمین :تولدت مبارک سانامی
سانامی :ودف تو از کجا میدونستی تولد منه؟
جیمین :خیلی راحت میشد فهمید... اولن که ما جز پولدار ترین بچه های کره هستیم. یادت رفته؟
دومن... از بابات هم میتونستم راحت بپرسم.
خوب بدو شمعا رو فوت کن که بد گشنمه.
۲۵.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.