"𝐇𝐁𝐃 𝐉𝐔𝐍𝐆 𝐇𝐎𝐒𝐄𝐎𝐊!"
"چند پارتی هوسوک به مناسبت تولدش✨"
Part 5'last'
هوسوک: با شنیدن اون صدا، یه متر از جام پریدم هوا..چ..چی!! اون..اون.. جینا بود! بعد چهار سال؟!..همینطوری که با قیافه متعجب به جینا نگاه میکردم گفتم :
ج..جینا؟* با صدای لرزون*
جینا: هوسوکا! خیلی دلم برات تنگ شده بود
و بعد از اون، جینا منو بغل کرد..اولش تعحب کردم ولی بعدش با تمام زورم بغلش کردم و اونو سفت تو بغلم فشار میدادم..
هوسوک: خیلی دلم برات تنگ شده بود..
جینا: منم سانشاینمم*~*
هوسوک: تو این چهار سال کجا بودی؟؟
جینا: بعدا بهت میگم..بیا الان تولدتو جشن بگیریم!
هوسوکو بلندش کردم و رو به روش ایستادم
جینا: هوسوکا! سانشاینم! امید زندگیم! منو بابت اینکه چهار سال ازت دور شدم و هیچ خبری بهت ندادم ببخش!من تورو خیلی خیلی دوست دارم..و امیدوارم که منو ببخشی!
جعبه حلقرو ازتوی جیبم درآوردم و رو به هوسوک زانو زدم و گفتم:
جینا: جانگ هوسوک! امید زندگی من! کسی که تاریکی زندگیمو با نور و امیدش روشن کرد!
با من ازدواج میکنی؟!
هوسوک:همینطوری متعجب به جینا خیره شده بودم..ازم درخواست ازدواج کرد؟؟..یعنی الان قبول کنم یا نه؟
همینطوری تو ذهنم دنبال جواب میگشتم و بلخره بعد از چند ثانیه سکوت مرگبار، حرفمو به زبون آوردم:
"ویو جینا"
از استرس نزدیک بود پنیک بزنم و بیوفتم یه گوشه..که با حرف هوسوک، اشک تو چشام پر شد..
هوسوک: قبول میکنم!
صدای همهمه تو سالن پیچید.. از اینکه هوسوک قبول کرد که با من ازدواج کنه خیلی خوشحال بودم..از روی زمین بلند شدم و حلقه رو دست هوسوک کردم و اون یکی حلقرو هوسوک تو دستم انداخت..
هوسوک: عاشقتم کیم جینا!
جینا: منم عاشقتم جانگ هوسوک!
هوسوک: دووم نیاوردم و بعد از چهار سال صبر برای بوسیدن لبای زیبای جینا، لبامو محکم به لباش چسبوندم و تا جایی این بوسه ادامه داشت که هردومون داشتیم خفه میشدیم..
《راوی》
اره دیه اونا باهم ازدواج کردن و به خوبی خوشی همدیگرو..چیز یعنی زندگیرو..اههه زندگی کردن..پایاننننننننننن!
-kim vana✨🌚
• #jung_hoseok #hoseok #jhope #sunshine #armyhope #bts #oneshot #fic #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #سانشاین #امید_آرمی_ها #بی_تی_اس #ما_پشت_بی_تی_اس_هستیم #اتحاد_آرمی_های_ایران #وانشات #فیک
• #ARMYFOREVER •
Part 5'last'
هوسوک: با شنیدن اون صدا، یه متر از جام پریدم هوا..چ..چی!! اون..اون.. جینا بود! بعد چهار سال؟!..همینطوری که با قیافه متعجب به جینا نگاه میکردم گفتم :
ج..جینا؟* با صدای لرزون*
جینا: هوسوکا! خیلی دلم برات تنگ شده بود
و بعد از اون، جینا منو بغل کرد..اولش تعحب کردم ولی بعدش با تمام زورم بغلش کردم و اونو سفت تو بغلم فشار میدادم..
هوسوک: خیلی دلم برات تنگ شده بود..
جینا: منم سانشاینمم*~*
هوسوک: تو این چهار سال کجا بودی؟؟
جینا: بعدا بهت میگم..بیا الان تولدتو جشن بگیریم!
هوسوکو بلندش کردم و رو به روش ایستادم
جینا: هوسوکا! سانشاینم! امید زندگیم! منو بابت اینکه چهار سال ازت دور شدم و هیچ خبری بهت ندادم ببخش!من تورو خیلی خیلی دوست دارم..و امیدوارم که منو ببخشی!
جعبه حلقرو ازتوی جیبم درآوردم و رو به هوسوک زانو زدم و گفتم:
جینا: جانگ هوسوک! امید زندگی من! کسی که تاریکی زندگیمو با نور و امیدش روشن کرد!
با من ازدواج میکنی؟!
هوسوک:همینطوری متعجب به جینا خیره شده بودم..ازم درخواست ازدواج کرد؟؟..یعنی الان قبول کنم یا نه؟
همینطوری تو ذهنم دنبال جواب میگشتم و بلخره بعد از چند ثانیه سکوت مرگبار، حرفمو به زبون آوردم:
"ویو جینا"
از استرس نزدیک بود پنیک بزنم و بیوفتم یه گوشه..که با حرف هوسوک، اشک تو چشام پر شد..
هوسوک: قبول میکنم!
صدای همهمه تو سالن پیچید.. از اینکه هوسوک قبول کرد که با من ازدواج کنه خیلی خوشحال بودم..از روی زمین بلند شدم و حلقه رو دست هوسوک کردم و اون یکی حلقرو هوسوک تو دستم انداخت..
هوسوک: عاشقتم کیم جینا!
جینا: منم عاشقتم جانگ هوسوک!
هوسوک: دووم نیاوردم و بعد از چهار سال صبر برای بوسیدن لبای زیبای جینا، لبامو محکم به لباش چسبوندم و تا جایی این بوسه ادامه داشت که هردومون داشتیم خفه میشدیم..
《راوی》
اره دیه اونا باهم ازدواج کردن و به خوبی خوشی همدیگرو..چیز یعنی زندگیرو..اههه زندگی کردن..پایاننننننننننن!
-kim vana✨🌚
• #jung_hoseok #hoseok #jhope #sunshine #armyhope #bts #oneshot #fic #جانگ_هوسوک #هوسوک #جیهوپ #سانشاین #امید_آرمی_ها #بی_تی_اس #ما_پشت_بی_تی_اس_هستیم #اتحاد_آرمی_های_ایران #وانشات #فیک
• #ARMYFOREVER •
۱۴.۴k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.