فیک جداناپذیر پارت ۱
فیک جداناپذیر پارت ۱
بعد از ۱۴ سال زندگی تو لندن دارم از انگلستان برمیگردم کره آخرین بار که اونجا بودم فقط ۳ سالم بود پدرم کیم وون شیک که بزرگترین رئیس باند مافیای کره بود که دقیقاً همون روزی که منو به هر بهانه ای که شده مجبوری فرستادم آمریکا شبش نمی تونستم بدون وجود پدرم کنارم چشمامو رو هم بزارم و بخوابم پدرم از پشت تلفن برام قصه می گفت و بعد صدای شلیک اسلحه به گوشم رسید فقط تونستم آخرین کلمات پدرم قبل از مرگش رو بشنوم که گفت: منو ببخش پرنسس کوچولوی من و بعد دیگه نشنیدم و فقط هق هق گریه می کردم و از پشت تلفن بلند با صدای بچگانه و لرزونم میگفتم بابا نه
اون شب با کلی بدبختی با گریه تونستم بخوابم فرداش صبح بهوش نمی اومدم و یک ماه تموم تو بیمارستان بستری شدم بخاطر بیماری که از بچگی تا الان دارم عذابم میداد هرچند وقت یک بار بیمارستان بستری میشدم دیگه تمامی دکترا و پرستارا و کارکنای بیمارستان منو میشناختن
فلش بک به روزی که بابای ات مجبور شد تنها داراییش پرنسس کوچولوش رو فقط بخاطر اینکه ات تنها دخترش زنده بمونه بفرسته لندن پیش عمش کیم میا و دختر عمش مینا
از زبان بابای ات کیک وون شیک
صبح زود نزدیکای ساعت 7 وسایل دختر ۳ ساله ی عزیز تر از جونمو جمع می کردم و میزاشتم تو ساک صورتیه کوچیکش که هم اندازه ی خودش بود تا اونو برای همیشه بفرستم لندن پیش خواهرم میا و خواهرم زادم مینا که ۶ سال از ات بزرگ تره
اینجا تو کره جونش تو خطره چون دختر منه و تنها وارث باند مافیای کرست همش تقصیر منه که هیچ وقت نتونستم پدر خوبی براش باشم و ازش محافظت کنم من حتی نتونستم از مادرش محافظت کنم چون همون روزی که ات به دنیا اومد و مادرش تو بیمارستان بستری بود به قتل رسوندن و حتی می خواستن ات رو هم بکشن و کل خانوادمو ازم بگیرن
اما من سریع دست جنبیدم و جلوشونو گرفتم و جون ات رو نجات دادم از اون شب به بعد ات دچار یه بیماری خاص شده که اگه کسی سرش داد بزنه ضربان قلبش خیلی میاد پایین و حالش بد میشه و نفس تنگی میگیره یجور بیماری آسم که نیاز به اکسیژن داره و حتی می تونه در حدی پیش بره که ات بمیره چون یه بار تا پای مرگ رفت فقط یک دقیقه به لحظه ی مرگش رسیده بود
ات و مادرش دنیام بودن همه چیزم که مادرشو از دست دادم اما دیگه نمی خواستم ات رو هم مثل مادرش از دست بدم اگه کنار من می موند براش بیشتر خطر داشت اما تو لندن هیچکس متوجه وجود ات نمیشه
بعد از ۱۴ سال زندگی تو لندن دارم از انگلستان برمیگردم کره آخرین بار که اونجا بودم فقط ۳ سالم بود پدرم کیم وون شیک که بزرگترین رئیس باند مافیای کره بود که دقیقاً همون روزی که منو به هر بهانه ای که شده مجبوری فرستادم آمریکا شبش نمی تونستم بدون وجود پدرم کنارم چشمامو رو هم بزارم و بخوابم پدرم از پشت تلفن برام قصه می گفت و بعد صدای شلیک اسلحه به گوشم رسید فقط تونستم آخرین کلمات پدرم قبل از مرگش رو بشنوم که گفت: منو ببخش پرنسس کوچولوی من و بعد دیگه نشنیدم و فقط هق هق گریه می کردم و از پشت تلفن بلند با صدای بچگانه و لرزونم میگفتم بابا نه
اون شب با کلی بدبختی با گریه تونستم بخوابم فرداش صبح بهوش نمی اومدم و یک ماه تموم تو بیمارستان بستری شدم بخاطر بیماری که از بچگی تا الان دارم عذابم میداد هرچند وقت یک بار بیمارستان بستری میشدم دیگه تمامی دکترا و پرستارا و کارکنای بیمارستان منو میشناختن
فلش بک به روزی که بابای ات مجبور شد تنها داراییش پرنسس کوچولوش رو فقط بخاطر اینکه ات تنها دخترش زنده بمونه بفرسته لندن پیش عمش کیم میا و دختر عمش مینا
از زبان بابای ات کیک وون شیک
صبح زود نزدیکای ساعت 7 وسایل دختر ۳ ساله ی عزیز تر از جونمو جمع می کردم و میزاشتم تو ساک صورتیه کوچیکش که هم اندازه ی خودش بود تا اونو برای همیشه بفرستم لندن پیش خواهرم میا و خواهرم زادم مینا که ۶ سال از ات بزرگ تره
اینجا تو کره جونش تو خطره چون دختر منه و تنها وارث باند مافیای کرست همش تقصیر منه که هیچ وقت نتونستم پدر خوبی براش باشم و ازش محافظت کنم من حتی نتونستم از مادرش محافظت کنم چون همون روزی که ات به دنیا اومد و مادرش تو بیمارستان بستری بود به قتل رسوندن و حتی می خواستن ات رو هم بکشن و کل خانوادمو ازم بگیرن
اما من سریع دست جنبیدم و جلوشونو گرفتم و جون ات رو نجات دادم از اون شب به بعد ات دچار یه بیماری خاص شده که اگه کسی سرش داد بزنه ضربان قلبش خیلی میاد پایین و حالش بد میشه و نفس تنگی میگیره یجور بیماری آسم که نیاز به اکسیژن داره و حتی می تونه در حدی پیش بره که ات بمیره چون یه بار تا پای مرگ رفت فقط یک دقیقه به لحظه ی مرگش رسیده بود
ات و مادرش دنیام بودن همه چیزم که مادرشو از دست دادم اما دیگه نمی خواستم ات رو هم مثل مادرش از دست بدم اگه کنار من می موند براش بیشتر خطر داشت اما تو لندن هیچکس متوجه وجود ات نمیشه
۲۸.۸k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.