حالا که این کلمات را میخوانی این را هم بدانی بد نیست عزی

حالا که این کلمات را میخوانی، این را هم بدانی بد نیست عزیزم
که چند وقتی است لال شده‌ام...مثل یک موسیقی بی‌کلامم...هر چند که آرام‌بخش است، اما ملال‌آور است...
امان...!
امان از انبوهِ اندوه...
چقدر مانده در من، و چقدر پیر و فرتوت و تنها شده...
از بس که کسی را ندیده، از بس که کسی اورا نشنیده، از بس که سکوت کرده و حالا دارد می‌میرد...!
و مرگ اندوه‌ها نیز مرگ آدمیست جانم!
نگفتمت...
نگفتمت که تازگی من عاشق درد شده‌ام... چرا که تنها هدیه‌ی تو به من بوده و حالا هرسال سالگرد نبودنت را همزمان با درد جشن می‌گیریم...!
نگفتمت وقتی که حالم خوش است، حالم بد می‌شود...!
از این که ببینم درد را هم دارم از خودم دور می‌کنم، از این که بخواهم خودم را از این تنهاتر بکنم و بی‌درد بشوم...
درد مثل عشق نیست جانم...! انسانِ بی‌درد، به درد زیستن نمی‌خورد...!
اما چه می‌شود کرد!؟ چاره‌ای نیست...
باید خودم را دوباره برگردانم پیش آدم‌ها
باید دوباره در خیابان‌های شهر قدم بزنم
زیر سردر دانشگاه تهران در انقلاب بنشینم و در آغوش بکشمت...
باید دوباره آسمان شب را تماشا کنم و ماه را نشانت بدهم
دوباره گربه‌هارا نوازش کنم و حسادتِ گربه‌‌ای که در خانه داری را بهت یادآوری کنم و بعد به گربه‌ی خانه‌ات حسادت کنم...
و باید دوباره با تو شبان و روزانم را بگذرانم
چرا که حضور تو مثل فکری امن در سر مضطرب است...
سرت را درد نمی‌آورم
فقط باید بدانی که یک مرد وقتی عاشق می‌شود، معشوقش را در خیالش به شکل دختربچه‌ای تصور می‌کند و اورا در خیالش تا ناکجاها می‌برد.
و من تورا تا انتهای این خیال خواهم برد دخترم...!


#امیرحسین_سرمنگانی
دیدگاه ها (۰)

زندگی اگر بدون تجربه‌های تازه باشد، به مفت هم نمی‌ارزد. اگر ...

میدانم گاهی تلخ ام؛گس ام؛بیشتر از معمولِ زندگیِ یک نواختم؛بد...

دم صبحه. داریم از ساحل برمی‌گردیم. بارون میاد. مستیم. بهت می...

آن روزها رویاپرداز بودمهزار آرزو در سرم بودتا صبح به زندگی ف...

دلتنگی ریشه دوانده در تار و پود ِ جانم دلم گرفته هوا گرفته ز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط