ط.بگو.عشق.سیاه.جهنمی
#ط.بگو.عشق.سیاه.جهنمی
#پارت۳
سحر:فردا زود تر بیاین مهمون داارم
نیکا:باشع
رفتین بیرون و پیاده به سمت خونه رفتیم
این سحر چه پروعع انگار ما خدمتکارشیم
دیانا:مگه نیستیم
نیکا:اع چرا🤣
دیانا:خاک😂
رسیدیم خونه
رفتیمدوش گرفتیم و خوابیدیم
صب ساعت ۷ بیدار شدیم
صبحونه خوردیم و آماده شدیم .
نیکا:دیانا اسنپ بگیر بارون میاد
دیانا:باشه
اسنپ گرفتیم و رفتیم پایین
کلی منتظر شدیم ولی نیومد
نیکا:ساعت داره ۹ میشه بریم خودمون؟
دیانا:خیس میشیم
نیکا:پس چیکار کنیم
که یهو یکی گف
شما اسنپ خواستین
بله چرا انقد دیر کردین ما دیرمون شد
رفتیم سوار شدیم و مرده گف چون بارونی
هست ترافیکه
رسیدیم سریع زنگ زدیم و رفتیم داخل
وارد خونه شدیم که سحر با چهره ی عصبانی
اومد
سحر:مگه نگفتم زود بیاین ؟؟
ساعت چنده؟؟
نیکا:اسنپ دیر کرد ما م دیر رسیدیم
بدون اینکه منتظر جوابش باشیم رفتیم لباسامونو
و عوض کردیم و رفتیم بیش زهرا
دیانا:زهرا ما امروز باید چیکار کنیم ؟
نیکا:مهمونای خانم برای شام میان
فعلا بیاین ناهار رو حاضر کنیم
نیکا:ناهار رو آماده کردیم و برای سحر گزاشتیم
رو میز
خودمونم خوردیم
بعد ناهار که وسایل و جم و جور کردیم
زهرا به من گفت که دسر ها رو درس کنم
دیانا هم سالاد ا رو
خودشم غذا چون ما اصلا غذا بلد نبودیم و گند
میزدیم
شروع کردم به درس کردن
فک کنم مهموناشون زیادن
دیانا:کارامون تموم شد که دیدیم سحر اومد
آماده شده بود برای مهمونی
یه بولیز بدون آستین که روش پولک داشت
پوشید با دامن مشکی کوتاه تور دار
سحر:زود باشین الان میان
زهرا چشم خانم
شما ها قهوه ها رو حاضر کنین و وقتی مهمونا
اومدن ببرین براشون
نیکا:باش
قهوه ها رو آماده کردیم
مهمونا اومدن
بعد از خوردن شام اهنگ و زیاد کردن
واقعا صداش بلن بود
زهرا صدامکرد و گفت بیاماین سینی رو ببرم
نیکا:این مشروبع؟
زهرا:آره ببر زودتر
نیکا:باشه
سینی رو بردم
داشتم برمیگشتم تو آشپز خونه که خوردم....
ادامه دارد....
اصکی ممنوع⛔
#پارت۳
سحر:فردا زود تر بیاین مهمون داارم
نیکا:باشع
رفتین بیرون و پیاده به سمت خونه رفتیم
این سحر چه پروعع انگار ما خدمتکارشیم
دیانا:مگه نیستیم
نیکا:اع چرا🤣
دیانا:خاک😂
رسیدیم خونه
رفتیمدوش گرفتیم و خوابیدیم
صب ساعت ۷ بیدار شدیم
صبحونه خوردیم و آماده شدیم .
نیکا:دیانا اسنپ بگیر بارون میاد
دیانا:باشه
اسنپ گرفتیم و رفتیم پایین
کلی منتظر شدیم ولی نیومد
نیکا:ساعت داره ۹ میشه بریم خودمون؟
دیانا:خیس میشیم
نیکا:پس چیکار کنیم
که یهو یکی گف
شما اسنپ خواستین
بله چرا انقد دیر کردین ما دیرمون شد
رفتیم سوار شدیم و مرده گف چون بارونی
هست ترافیکه
رسیدیم سریع زنگ زدیم و رفتیم داخل
وارد خونه شدیم که سحر با چهره ی عصبانی
اومد
سحر:مگه نگفتم زود بیاین ؟؟
ساعت چنده؟؟
نیکا:اسنپ دیر کرد ما م دیر رسیدیم
بدون اینکه منتظر جوابش باشیم رفتیم لباسامونو
و عوض کردیم و رفتیم بیش زهرا
دیانا:زهرا ما امروز باید چیکار کنیم ؟
نیکا:مهمونای خانم برای شام میان
فعلا بیاین ناهار رو حاضر کنیم
نیکا:ناهار رو آماده کردیم و برای سحر گزاشتیم
رو میز
خودمونم خوردیم
بعد ناهار که وسایل و جم و جور کردیم
زهرا به من گفت که دسر ها رو درس کنم
دیانا هم سالاد ا رو
خودشم غذا چون ما اصلا غذا بلد نبودیم و گند
میزدیم
شروع کردم به درس کردن
فک کنم مهموناشون زیادن
دیانا:کارامون تموم شد که دیدیم سحر اومد
آماده شده بود برای مهمونی
یه بولیز بدون آستین که روش پولک داشت
پوشید با دامن مشکی کوتاه تور دار
سحر:زود باشین الان میان
زهرا چشم خانم
شما ها قهوه ها رو حاضر کنین و وقتی مهمونا
اومدن ببرین براشون
نیکا:باش
قهوه ها رو آماده کردیم
مهمونا اومدن
بعد از خوردن شام اهنگ و زیاد کردن
واقعا صداش بلن بود
زهرا صدامکرد و گفت بیاماین سینی رو ببرم
نیکا:این مشروبع؟
زهرا:آره ببر زودتر
نیکا:باشه
سینی رو بردم
داشتم برمیگشتم تو آشپز خونه که خوردم....
ادامه دارد....
اصکی ممنوع⛔
۴.۱k
۲۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.