پارت ۲۸۳
#پارت_۲۸۳
#دلبر كوچولو
وقتی به خونه رسیدم ناباور عمه و مهگل ودیدم اما دیگه طاقت نداشتم بی توجه به چشم های گردشون دیانا رو روی شونم انداختم و به یمت اتاقمون رفتم
دیانا رو روی تخت پرت کردم
ولبامو گذاشتم روی لباش تن جفتمون داغ بود
دستمو از زیر اباسش رد کردمو به سی. نش رسوندم که صدای اهش نوی دهنم خفه شد
.......ٔ......
خسته کنار تن لخ..تش روی تخت افتاد
که دیدم تز درد داره گریه میکنه
بغلش کردمو سرشو روی سینم گذاشتم و شروع کردم به نوازش موهاش
که توی اغوش هم بخواب رفتیم
#دلبر كوچولو
وقتی به خونه رسیدم ناباور عمه و مهگل ودیدم اما دیگه طاقت نداشتم بی توجه به چشم های گردشون دیانا رو روی شونم انداختم و به یمت اتاقمون رفتم
دیانا رو روی تخت پرت کردم
ولبامو گذاشتم روی لباش تن جفتمون داغ بود
دستمو از زیر اباسش رد کردمو به سی. نش رسوندم که صدای اهش نوی دهنم خفه شد
.......ٔ......
خسته کنار تن لخ..تش روی تخت افتاد
که دیدم تز درد داره گریه میکنه
بغلش کردمو سرشو روی سینم گذاشتم و شروع کردم به نوازش موهاش
که توی اغوش هم بخواب رفتیم
۵.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.