خون آشام عزیز (36)

(از زبون کوک)
اون شب خیلی بهم خوش گذشت بالاخره یه خاطره ی خوب برام ساخته شد. اولین باری بود که با یکی انقدر راحت بودم. بعد تهیونگ خوابش برد منم بیدار موندم نگهبانی میدادم. شب تر شد هوا خیلی سرد تر شد. تهیونگ فقط یه ژاکت رو تنش بود از سرما به لرزه افتاده بود. شنلمو انداختم روش تا گرم بمونه. همون موقع حس کردم کنار تهیونگ یه ادم دیگه میشم...
(صبح میشود)
از خواب بیدار شدم تهیونگ هنوز تو خواب ناز بود. بلند شدم رفتم سمت رودخونه دستو صورتمو بشورم . تهیونگ بیدار شد...
تهیونگ: عااااااه نام نام نام.. صبح شده؟ چه سردهههه..
جونگکوک: بیدار شدی؟!..
تهیونگ: اره ... واو جنگل چه قشنگه اول صبح..بزار ازش عکس بگیرم..(عکس میگیره)..
جونگکوک: بیا دستو صورتتو بشور تا کم کم راه بیوفتیم....
تهیونگ: باشه... (دستشو تو اب میزاره) اخ.. اب چرا انگار یخه! چطوری صورتتو شستی تو..
جونگکوک: این دما ها برا من چیزی نیستن..
تهیونگ: خدایا.. اوف اوف اوف... یخ زدم... سردمه..
جونگکوک: بیا کت منو بپوش.. بریم؟
تهیونگ: ممنون.. بریم..
بعدش باهم راه افتادیم انگار راه خیلی دراز بود.توی راه تهیونگ همش درحال عکس گرفتن بود.
تهیونگ: جونگکوک بیا باهم عکس بندازیم..
جونگکوک: نمیخوام..
تهیونگ: فقط یکی..
جونگکوک: فقط یکی..
تهیونگ: حالا شاید ده تا شد..
جونگکوک: اهههه باش..
تهیونگ: بگو سیییییب..
جونگکوک: تهیونگگگگگگگگگ..
تهیونگ: گفتم بگو سیب..
جونگکوک: تهیونگگگگگگگگگ...
تهیونگ: چه خوب شد... میتونی ازم عکس بگیری..
جونگکوک: البته.. بدش من..
تهیونگ: اینجوری خوبه؟!
جونگکوک: نه.. یه جور دیگه واستا..
تهیونگ: اینجوری چی؟ ..(جونگکوک محوش میشه) جونگکوک!.. جونگکوک
جونگکوک: چیه..
تهیونگ: میگم اینجوری خوبه..
جونگکوک: اره.. (ازش عکس میگیره.)
تهیونگ: میخوام ازت عکس بگیرم بیا وایستا
جونگکوک: باش..
تهیونگ: چرا اینقدر سرد ژس میگیری.. درست ژس بگیر..
جونگکوک: اوک.. الان خوبه..
تهیونگ: نه.. شبیه ددیا شدی.. یه ژس خوب تر..
جونگکوک: اینجوری خوبه..
تهیونگ: نه.. اینجوری نمیشه یه ژس خون اشامی بگیر..
جونگکوک: ژس خاصی ندارم اینجوری خوبه..
تهیونگ: اووو عالی.. (عکس میگیره) خیلی خوب شد رفتم خونه برات چاپش میکنم..
جونگکوک: باشه.. بیا بریم. .
باهم به سمت خونه رفتیم...