پارت ۹۲
پارت ۹۲
آیدا با حالت تفکر گفت : حالا فهمیدم چرا اونجوری باهامون برخورد می کرد .
من : اهوم منم به فکرم رسید .
دقایقی رو تو سکوت سپری کردیم و بعدش سارین اومد تو باغ و رو به ما گفت : امشب قراره یه جلسه اینجا برگزار بشه پس از اتاق بیرون نیاین .
من : ولی ما می خواستیم امشب رو تو باغ بخوابیم .
سارین : فرداشب بخوابین امشب نمیشه .
در ضمن یاشار از مأموریت کنار گذاشته شده .
من : ولی جریان صیغه من و اون چی میشه ؟
سارین : امشب واسش تصمیم گیری میشه .
آیدا : واسه چی گذاشتنش کنار ؟
سارین با ناراحتی گفت : منم هنوز چیزی نمی دونم .
من : منم می خوام تو این جلسه شرکت کنم چون بحث منم این وسط میاد رو کار .
سارین : اول باید از جناب سرهنگ بپرسم، نظرش رو می پرسم و بهت می گم.
آیدا : پس ما می ریم تو اتاق .
سرش رو تکون داد و گفت : تو یخچال یه سری چیز میز هست اگه گشنتون شد بخورین.
من : آخ دستت طلا خیلیی....
آیدا با یه ضربه محکم تو کمرم خفه ام کرد.
سارین به زور جلوی خندش رو گرفته بود و منم با چشایی که هر لحظه ممکن بود آیدا رو خفه کنم نگاش می کردم .
دستم رو کشید و با یه لبخند مسخره از اونجا دورم کرد .
من با عصبانیت : هوووی چته منو می زنی ؟
آیدا برگشت و نگام کرد : تا دیروز می خواستی سر به تنش نباشه اونوقت چرا الان باهاش صمیمی شدی یهو ؟
من با تعجب نگاش کردم : من صمیمی شدم ؟
کی ؟ کجا ؟
آیدا با حالت مسخره ای نگام کرد و گفت : تو با همه غریبه ها راجب گرسنگیت حرف می زنی ؟
یه خورده که دقت کردم دیدم درست می گه : حق با توئه یه لحظه صمیمی شدم .
آیدا : پس باید ازم ممنون باشی .
من : هستم دیگه.
آیدا زد زیر خنده : معمولا تشکر می کنن .
من : همینم زیادیته .
آیدا در یخچال رو باز کرد و گفت : خپب چی بخوریم حالا ؟
من : چی هست ؟
آیدا : چیز خاصی نیست که .
من : اون آبمیوه چی می گه ؟
آیدا : کیکم هست انگار وتسه ما گرفته .
کیک رو برداشتیم و با آبمیوه خوردیم .
من : هنوز گشنمه .
آیدا : بیا ماکارونی درست کنیم .
من : فکر خوبیه .
آیدا : پس یک، دو، سه...
همزمان با هم گفتیم : بزن بریم .
مشغول شدیم و بعد از یه ساعت آماده شد .
آیدا : رنگ و روش عالییهههه.
من : مگه میشه من یه چیزی بپزم و بد باشه آخه ؟
آیدا : اینو نگفتم اعتماد به سقفت فوران کنه گفتم تا بدونی آشپزیمون جدی جدی خوبه .
من : به قولی ترشی نخورده یه چیزی میشیم.
آیدا : آره همون .
من : به نظرت اونم صدا بزنیم ؟
آیدا : نظری ندارم.
من : پس صداش می زنم.
ولی آیدا به نظرت چه اتفاقی واسه یاشار افتاده؟
آیدا: نمی دونم منم خیلی کنجکاوم.
و مطمئنم که از تو خوشش میومد.
من: چی چی داری واسه خودت بلغور می کنی ؟
شاید اصلا خودش نامزد داشته باشه .
آیدا : ولی حسم هیچوقت دروغ نمی گه.
...
آیدا با حالت تفکر گفت : حالا فهمیدم چرا اونجوری باهامون برخورد می کرد .
من : اهوم منم به فکرم رسید .
دقایقی رو تو سکوت سپری کردیم و بعدش سارین اومد تو باغ و رو به ما گفت : امشب قراره یه جلسه اینجا برگزار بشه پس از اتاق بیرون نیاین .
من : ولی ما می خواستیم امشب رو تو باغ بخوابیم .
سارین : فرداشب بخوابین امشب نمیشه .
در ضمن یاشار از مأموریت کنار گذاشته شده .
من : ولی جریان صیغه من و اون چی میشه ؟
سارین : امشب واسش تصمیم گیری میشه .
آیدا : واسه چی گذاشتنش کنار ؟
سارین با ناراحتی گفت : منم هنوز چیزی نمی دونم .
من : منم می خوام تو این جلسه شرکت کنم چون بحث منم این وسط میاد رو کار .
سارین : اول باید از جناب سرهنگ بپرسم، نظرش رو می پرسم و بهت می گم.
آیدا : پس ما می ریم تو اتاق .
سرش رو تکون داد و گفت : تو یخچال یه سری چیز میز هست اگه گشنتون شد بخورین.
من : آخ دستت طلا خیلیی....
آیدا با یه ضربه محکم تو کمرم خفه ام کرد.
سارین به زور جلوی خندش رو گرفته بود و منم با چشایی که هر لحظه ممکن بود آیدا رو خفه کنم نگاش می کردم .
دستم رو کشید و با یه لبخند مسخره از اونجا دورم کرد .
من با عصبانیت : هوووی چته منو می زنی ؟
آیدا برگشت و نگام کرد : تا دیروز می خواستی سر به تنش نباشه اونوقت چرا الان باهاش صمیمی شدی یهو ؟
من با تعجب نگاش کردم : من صمیمی شدم ؟
کی ؟ کجا ؟
آیدا با حالت مسخره ای نگام کرد و گفت : تو با همه غریبه ها راجب گرسنگیت حرف می زنی ؟
یه خورده که دقت کردم دیدم درست می گه : حق با توئه یه لحظه صمیمی شدم .
آیدا : پس باید ازم ممنون باشی .
من : هستم دیگه.
آیدا زد زیر خنده : معمولا تشکر می کنن .
من : همینم زیادیته .
آیدا در یخچال رو باز کرد و گفت : خپب چی بخوریم حالا ؟
من : چی هست ؟
آیدا : چیز خاصی نیست که .
من : اون آبمیوه چی می گه ؟
آیدا : کیکم هست انگار وتسه ما گرفته .
کیک رو برداشتیم و با آبمیوه خوردیم .
من : هنوز گشنمه .
آیدا : بیا ماکارونی درست کنیم .
من : فکر خوبیه .
آیدا : پس یک، دو، سه...
همزمان با هم گفتیم : بزن بریم .
مشغول شدیم و بعد از یه ساعت آماده شد .
آیدا : رنگ و روش عالییهههه.
من : مگه میشه من یه چیزی بپزم و بد باشه آخه ؟
آیدا : اینو نگفتم اعتماد به سقفت فوران کنه گفتم تا بدونی آشپزیمون جدی جدی خوبه .
من : به قولی ترشی نخورده یه چیزی میشیم.
آیدا : آره همون .
من : به نظرت اونم صدا بزنیم ؟
آیدا : نظری ندارم.
من : پس صداش می زنم.
ولی آیدا به نظرت چه اتفاقی واسه یاشار افتاده؟
آیدا: نمی دونم منم خیلی کنجکاوم.
و مطمئنم که از تو خوشش میومد.
من: چی چی داری واسه خودت بلغور می کنی ؟
شاید اصلا خودش نامزد داشته باشه .
آیدا : ولی حسم هیچوقت دروغ نمی گه.
...
۴۶.۰k
۲۲ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.