پارت ۹۰
پارت ۹۰
نگام کرد: خانوادتون رو من ندزدیدم.
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم : پس کی اونا رو دزدیده ؟
داری مسخره مون می کنی ؟
سارین : از جزئیات خبر ندارم ولی تا اونجایی که می دونم شریکش اینکارو کرده .
موقعی که می خواستیم شما رو بدزدیم فهمیدم .
من : پس واسه چی ما رو دزدیدی ؟
آیدا : آره چرا دزدیدیمون ؟
سرش رو انداخت پایین و بعد با حالتی تاسف بار گفت : نمی دونم چرا اینکاروبه عهده من گذاشتن اصلا .
من که از حرفاش هیچی نفهمیدم گفتم : چی میگی ؟
واضح تر بگو ما هم بفهمیم .
چشاش رو بست و بعد باز کرد .
نگاهی به آیدا انداخت و بعدش من و همینطور که به من خیره شده بود گفت :
قضیه از اونجایی شروع میشه که ماموریتتون جلوی کاویانی لو میره .
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم :
اینا رو از کجا می دونی ؟
کی هستی ؟
همدستشی ؟
اونو از کجا میشناسی اصلا ؟
سرش رو به علامت نه تکون داد و گفت : تا تموم شدن حرفام هیچی نپرسین و حرفی هم نزنین .
سرم رو تکون دادم و ادامه داد : بعد از اون ماجرا نوچه های کاویانی در به در دنبال شماها میگشتن و مطمئنا نمی تونستین به راحتی قسر در برین .
واسه همین جناب سرهنگ ازم خواست که شما رو بدزدم تا هم از دست اونا نجاتتون بدم و هم اینکه ماموریت رو مخفیانه ادامه بدیم .
دیگه این حجم از تعجب رو نمی تونستم تحمل کنم .
با صدایی که تعجب توش موج میزد گفتم :
ما رو رست میندازی ؟
سارین :نه همه چی عین واقعیته .
من : با عقل جور درنمیاد یه پلیس، یه پلیس دیگه رو میدزده تا خلافکارا ندزدنش .
خیلی داره پیچیده میشه این قضیه.
سارین : درسته پیچیده است واسه همینه که کاویانی تا حالا بویی از ماجرا نبرده .
من : مگه نگرفتنش ؟
چشاش رو روی هم گذاشت و گفت : فراریش دادن .
من : آرشم اینجاست ؟
سارین : اونو اول دزدیدیم تا بتونیم شما رو گیر بندازیم .
من : کجاست حالا؟
آیدا : حالش خوبه ؟
سارین : حالش خوبه ولی اینجا نیست یه ماموریت دو روزه بهش خورده .
من و آیدا همزمان نفس عمیقی از راحتی کشیدیم .
عصبانی بودم پس رو به سارین گفتم : ببینم چرا این همه بدرفتاری کردی ؟
نمی تونستی از اول همه چی رو بگی ؟
سارین : دستور بود من که نمی خواستم اونجوری برخورد کنم .
من : حالا هر چی .
به خاطر تو بود که به این حال افتادم .
سارین : من واقعا متاسفم چون یه خواهش شخصی بود نتونستم نادیده اش بگیرم .
من : آرش ازت خواست این بلا رو سرم بیاری ؟
سارین : نه اون فقط ازم خواست من این ماموریت رو انحام بدم و مواظبتون باشم نمی خواستم اینجوری بشه .
من : باشه می بخشیمت پس حالا می تونیم بریم بیرون ؟
آیدا : بیرون جه خبره ؟
من : یه باغ خیلی خوشگل هست باید ببینی.
آیدا : جااان من ؟
وای پس بریم تو این اوضاع لازم بود خدایی .
رفتیم تو حیاط و من به سمت اون خونه چوبی رفتم .
...
نگام کرد: خانوادتون رو من ندزدیدم.
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم : پس کی اونا رو دزدیده ؟
داری مسخره مون می کنی ؟
سارین : از جزئیات خبر ندارم ولی تا اونجایی که می دونم شریکش اینکارو کرده .
موقعی که می خواستیم شما رو بدزدیم فهمیدم .
من : پس واسه چی ما رو دزدیدی ؟
آیدا : آره چرا دزدیدیمون ؟
سرش رو انداخت پایین و بعد با حالتی تاسف بار گفت : نمی دونم چرا اینکاروبه عهده من گذاشتن اصلا .
من که از حرفاش هیچی نفهمیدم گفتم : چی میگی ؟
واضح تر بگو ما هم بفهمیم .
چشاش رو بست و بعد باز کرد .
نگاهی به آیدا انداخت و بعدش من و همینطور که به من خیره شده بود گفت :
قضیه از اونجایی شروع میشه که ماموریتتون جلوی کاویانی لو میره .
با چشای گشاد شده نگاش کردم و گفتم :
اینا رو از کجا می دونی ؟
کی هستی ؟
همدستشی ؟
اونو از کجا میشناسی اصلا ؟
سرش رو به علامت نه تکون داد و گفت : تا تموم شدن حرفام هیچی نپرسین و حرفی هم نزنین .
سرم رو تکون دادم و ادامه داد : بعد از اون ماجرا نوچه های کاویانی در به در دنبال شماها میگشتن و مطمئنا نمی تونستین به راحتی قسر در برین .
واسه همین جناب سرهنگ ازم خواست که شما رو بدزدم تا هم از دست اونا نجاتتون بدم و هم اینکه ماموریت رو مخفیانه ادامه بدیم .
دیگه این حجم از تعجب رو نمی تونستم تحمل کنم .
با صدایی که تعجب توش موج میزد گفتم :
ما رو رست میندازی ؟
سارین :نه همه چی عین واقعیته .
من : با عقل جور درنمیاد یه پلیس، یه پلیس دیگه رو میدزده تا خلافکارا ندزدنش .
خیلی داره پیچیده میشه این قضیه.
سارین : درسته پیچیده است واسه همینه که کاویانی تا حالا بویی از ماجرا نبرده .
من : مگه نگرفتنش ؟
چشاش رو روی هم گذاشت و گفت : فراریش دادن .
من : آرشم اینجاست ؟
سارین : اونو اول دزدیدیم تا بتونیم شما رو گیر بندازیم .
من : کجاست حالا؟
آیدا : حالش خوبه ؟
سارین : حالش خوبه ولی اینجا نیست یه ماموریت دو روزه بهش خورده .
من و آیدا همزمان نفس عمیقی از راحتی کشیدیم .
عصبانی بودم پس رو به سارین گفتم : ببینم چرا این همه بدرفتاری کردی ؟
نمی تونستی از اول همه چی رو بگی ؟
سارین : دستور بود من که نمی خواستم اونجوری برخورد کنم .
من : حالا هر چی .
به خاطر تو بود که به این حال افتادم .
سارین : من واقعا متاسفم چون یه خواهش شخصی بود نتونستم نادیده اش بگیرم .
من : آرش ازت خواست این بلا رو سرم بیاری ؟
سارین : نه اون فقط ازم خواست من این ماموریت رو انحام بدم و مواظبتون باشم نمی خواستم اینجوری بشه .
من : باشه می بخشیمت پس حالا می تونیم بریم بیرون ؟
آیدا : بیرون جه خبره ؟
من : یه باغ خیلی خوشگل هست باید ببینی.
آیدا : جااان من ؟
وای پس بریم تو این اوضاع لازم بود خدایی .
رفتیم تو حیاط و من به سمت اون خونه چوبی رفتم .
...
۳۵.۸k
۱۵ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.