رمانمن ارباب توعم

رمان:من ارباب توعم
part18
دیانا:الان تو از قبل نقشه کشیده بودی؟ نه یعنی من تورو بزنم بکشممم؟
ارسلان:عزیزم توی مراسم نامزدیمون بهتره داد نزنیاااا مراسم بهم میخوره
دیانا:وایی ارسلان دلم میخاد بگیرم الان بزنمتتت
ارسلان:نترس رفتیم فرودگاه سوار هواپیما شدیم هرچقد میخای بزن
دیانا:راس میگی👈🏻👉🏻
ارسلان:بله خانم کوچولوو
دیانا:ولی من الان میخام بزنمت👈🏻👉🏻
ارسلان:نه دیگه خانم کوچولو شما باید توی هواپیما منو بزنی مشنگم
دیانا:من مشنگمممم؟
ارسلان:نه‌چیزمنظورم قشنگم بود
دیانا:ارسلان اگه من همین امشب تورو از پنجره نداختم پاییینننننن که دیانا نیستم🥲🤌🏻
ارسلان:گوناه دالم کهه🥲
دیانا:تو گناه داریی؟
ارسلان:اره گناه دالممم
دیانا:ارسلان عزیزم کاشکی همین الان خونه بودیم یه جوری میزدمت صدا بز بدی
ارسلان:عهه دیانا فداتشم بیا شبمونو خراب نکنیم خوشگلم
دیانا:باشه ولی میزنمت👈🏻👉🏻
ارسلان:باشه مشنگم نه یعنی قشنگم
دیانا:بوز
ارسلان:پس کو بوز ندادی که
دیانا:عههه ارسلان بیشعوررر
ارسلان:خاعک تو سر منحرفت منظورم لپم بود😐😂
دیانا:خاک تو سر منننننننن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارسلان:دیانا بخدا با تو نبودم
دیانا:خب پس زنگ بزنم مهراب اینا بیان امشب جنازتو ببرن دیگه؟
ارسلان:دیانااا گوه خوردم به جون تو
دیانا:باشه ولی بازم دلم نمیاد بزنمت
ارسلان:وووش فدات بشم
دیانا:خدانکنه خفی من
ارسلان:دیاناااا
دیانا:یا خدا چته ارسلانن ترسیدم جانم
ارسلان:دیر شده هااااااا
دیانا:چی دیر شده؟
ارسلان:پرواز
دیانا:باشه بریم
ارسلان:خب خیلی خوش گذشت آقا ممنون شب خوش
مهراب:ارسلان داداش مبارکه ایشالا به پای هم پیر شین وایسین بیام ابجیمو بغل کنممم
دیانا:بیا داداشی
مهراب:بیا عشق داداش بغلش کردم و بوزش کردم و گفدم خوشبخ شین و رفدم
(خب دوزتان اینجا مختون به فنا می‌ره چرا اینا خاهر برادرن آقا مادر این دوتا پدر مهراب میمیره و ایشان با اقای رحیمی ازدواج میکنن و دیانا خانم بدنیای عجیبش میاد و مهراب جان هم از بس رو پدر مرحومش می‌ره مهربونه و خاهر ناتنیشو دوز میداره بعله دوزتان مغزتون گوزید میدونم دوزتان🥲😂🤍💜)

ارسلان:خب عشقم بیا بریم دیر می‌شه هاااا
دیانا:چجوری با این لباساااا
ارسلان:نخیر فدات شم برو بالا داخل اتاق بالا لباس خوشمل ووفش و گذاشتم برو بپوش تا با مال من ست باجه منم الان میام میپوشم
دیانا:وایی ارسلان من به فدات عشقممم
ارسلان:فدات شم برو تا یه 45 دیقه دیگه باید اونجا باشیم بدوو
دیانا:.......
خب صبر تا پارت بگذارممم🥲🤌🏻
دیدگاه ها (۰)

رمان:من ارباب توعمpart19دیانا:رفتم لباسامو پوشیدم یه هودی وو...

بیغ بیغغغ بفرما اینم از اینن🤍💜

رمان:من ارباب توعمpart17دیانا:چیی؟ارسلان:پیچ پیچیدیانا:نه ار...

رمان:من ارباب توعمpart16ارسلان:دیانا خانمدیانا:جانمارسلان:پی...

رمان بغلی من پارت ۴۰دیانا: خوب زشت نیست منو یاشار بریم فقط ا...

دوست پسر دمدمی مزاج

⁶³ا/ت: “اصرار نکردم. می‌تونی نیای.”کوک: “نه دیگه، گفتی پدربچ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط