ترس من
ترس من
p=7
+هوی حرف دهنتو بفهم
¥و اگر نفهمم؟
+بهت میفهمونم
_هی ا.ت من....
+ببند اون دهنتو.... چرا میخای چیزی که صاحب داره رو ببری؟
¥بعد صاحبش کیه.؟
+جلوت وایساده
¥تو؟.... راس میگه جونگکوک
&من..... ام خب...... راستش
¥رزی تو بگو
×پشمام..... خب..... نمیدونم
+هوی ببین سوکا بودی؟ من روشام یا همون روشیش پس یا اون دهن زشتتو میبنی یا میبندمش
¥تهیونگ راس میگه
_روشیم..... خب... یجورایی.... ار.... نه
+چی؟
_واسه خودت چی میگی بچه من فقط به انوان دوست خاستم کمکت کنم نه اینکه دوست پسرت بشم
¥دیدی
+عه اینجوری
*ویو ا.ت*
تا اونجایی که تونستم دویدیم خب اونقدرم خر نبودم که نفهمم روشیم یعنی روشایی من تا اونجایی که تونستم دویدم که از اون جنگل دور بشم بارون شدید میومد عصاب نداشتم رفتم خونه انجلا تا منو دید سریع برام حوله اورد و کلی بغلم کرد واقعا از همیشه بدتر بودم برای اولین بار نتونستم جلو اشکامو بگیرم همیجوری گریه میکردم انجلا هم هیچی نمیگفت و محکم تر بغلم میکرد انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
*صبح*
*ویو ا.ت*
چشمام درد میکرد از خواب بیدار شدم حاضر شدم رفتم مدرسه همشون یجوریی نگام میکردن که انگار ادم کشتم رفتم نشستم اونور کلاس که رزی امد باهم حرف بزنه گوشام رو گرفتم و به حرفاش گوش نکردم معلم امد اسمامونو خوند لنا امد پیشم ولی بهش اهمیت ندادم همیجوری فقط به درس گوش میکردم رنگگ خورد رفتم تو صالن غذاخوری و چندتا پسر امدن اولش فک کردم تهیونگ و جونگکوکن ولی اونا بنودن هی میومدن نزدیکم منم عصاب درستی نداشتم با پا زدم تو جایی حساس یکیشون و با مشت میزدم به بقیه شون وقتی رفتن نشستم لنا امد پیشم و یکم خامه زد رو دماغم منم عصابم خورد شد سرشو کردم تو ظرف غذاش همه داشتن میومدن سمتم که داد زدم
+ولم کنین چرا من نمیمرم خدایی دارم روانی میشم چرا باید ایتجوری بشم من دیونه شدم
*ویو تهیونگ*
بعد اون حرفی که زدم ا.ت رفت یجورایی خودمم ناراحت شدم فرداش با چشمایی پف کرده امد مدرسه به رزی گفتم بره باهاش حرف بزنه ولی ا.ت گوش نکرد ناراحت بودم زنگ که خورد همه برا نهار رفتیم یهو دید چند نفر نزدیک ا.تن خواستم برم سمتش که خودش زدشون بعد لنا یکم خامه زد رو دماغش ولی ا.ت سر لتا رو کرد تو ظرف غذاش بعدم داد زد و رفت نرفتم دنبالش زنگ خورد رفتیم سرکلاس که معلوم بود گریه کرده بود دستاش خونی بود انگار زده زود به جایی کل کلاس حواسم به ا.ت بود زنگ خونه زده شد رفتیم خونه که همه سرم غر میزدن
&لش مرگت چرا اونجوری بهش گفتی
_چون سوکا ادم خطرناکی بود
~اها تو هیچوقت تغیر نمیکنی ا.ت اونقدرم خر نیست که نفهمه روشیم یعنی چی
٪دلم میخاد خفت کنم
×واقعا ازت انتظار نداشتم
p=7
+هوی حرف دهنتو بفهم
¥و اگر نفهمم؟
+بهت میفهمونم
_هی ا.ت من....
+ببند اون دهنتو.... چرا میخای چیزی که صاحب داره رو ببری؟
¥بعد صاحبش کیه.؟
+جلوت وایساده
¥تو؟.... راس میگه جونگکوک
&من..... ام خب...... راستش
¥رزی تو بگو
×پشمام..... خب..... نمیدونم
+هوی ببین سوکا بودی؟ من روشام یا همون روشیش پس یا اون دهن زشتتو میبنی یا میبندمش
¥تهیونگ راس میگه
_روشیم..... خب... یجورایی.... ار.... نه
+چی؟
_واسه خودت چی میگی بچه من فقط به انوان دوست خاستم کمکت کنم نه اینکه دوست پسرت بشم
¥دیدی
+عه اینجوری
*ویو ا.ت*
تا اونجایی که تونستم دویدیم خب اونقدرم خر نبودم که نفهمم روشیم یعنی روشایی من تا اونجایی که تونستم دویدم که از اون جنگل دور بشم بارون شدید میومد عصاب نداشتم رفتم خونه انجلا تا منو دید سریع برام حوله اورد و کلی بغلم کرد واقعا از همیشه بدتر بودم برای اولین بار نتونستم جلو اشکامو بگیرم همیجوری گریه میکردم انجلا هم هیچی نمیگفت و محکم تر بغلم میکرد انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد
*صبح*
*ویو ا.ت*
چشمام درد میکرد از خواب بیدار شدم حاضر شدم رفتم مدرسه همشون یجوریی نگام میکردن که انگار ادم کشتم رفتم نشستم اونور کلاس که رزی امد باهم حرف بزنه گوشام رو گرفتم و به حرفاش گوش نکردم معلم امد اسمامونو خوند لنا امد پیشم ولی بهش اهمیت ندادم همیجوری فقط به درس گوش میکردم رنگگ خورد رفتم تو صالن غذاخوری و چندتا پسر امدن اولش فک کردم تهیونگ و جونگکوکن ولی اونا بنودن هی میومدن نزدیکم منم عصاب درستی نداشتم با پا زدم تو جایی حساس یکیشون و با مشت میزدم به بقیه شون وقتی رفتن نشستم لنا امد پیشم و یکم خامه زد رو دماغم منم عصابم خورد شد سرشو کردم تو ظرف غذاش همه داشتن میومدن سمتم که داد زدم
+ولم کنین چرا من نمیمرم خدایی دارم روانی میشم چرا باید ایتجوری بشم من دیونه شدم
*ویو تهیونگ*
بعد اون حرفی که زدم ا.ت رفت یجورایی خودمم ناراحت شدم فرداش با چشمایی پف کرده امد مدرسه به رزی گفتم بره باهاش حرف بزنه ولی ا.ت گوش نکرد ناراحت بودم زنگ که خورد همه برا نهار رفتیم یهو دید چند نفر نزدیک ا.تن خواستم برم سمتش که خودش زدشون بعد لنا یکم خامه زد رو دماغش ولی ا.ت سر لتا رو کرد تو ظرف غذاش بعدم داد زد و رفت نرفتم دنبالش زنگ خورد رفتیم سرکلاس که معلوم بود گریه کرده بود دستاش خونی بود انگار زده زود به جایی کل کلاس حواسم به ا.ت بود زنگ خونه زده شد رفتیم خونه که همه سرم غر میزدن
&لش مرگت چرا اونجوری بهش گفتی
_چون سوکا ادم خطرناکی بود
~اها تو هیچوقت تغیر نمیکنی ا.ت اونقدرم خر نیست که نفهمه روشیم یعنی چی
٪دلم میخاد خفت کنم
×واقعا ازت انتظار نداشتم
۷.۷k
۱۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.