هفت مافیا به علاوه ی یکی / پارت 8
هفت مافیا به علاوه ی یکی / پارت 8
ویو تهیونگ =
نمیتونستم همینجوری بذارم ببرتش و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و رفتم سمتشون...
ویو ا.ت =
دیگه نا امید شده بودم که یه دفعه...
تهیونگ: آقا چیکار میکنید
نگهبان: انجام وظیفه
تهیونگ: اینکه به دوست دختر مردم دستبند بزنید و ببرینش انجام وظیفس؟
نگهبان: ایشون دوست دختر شماس؟
تهیونگ: بله حالا میشه ولش کنید چون من مطمعنم کاری نکرده که مجبور بشه با شما بیاد
نگهبان: کاری نکردن ولی باید مطمعن...
تهیونگ: پس وقتی کاری نکرده حق ندارین دستبند بزنین بهش
نگهبان:...آ..بله حق با شماس
دستبندمو باز کرد و تهیونگ پهلومو گرفت خیلی تعجب کرده بودم و همینجوری زل زده بودم بهش بعد نگهبان رفت
ا.ت: چرا اینکارو کردی؟
تهیونگ: داشت میبردتا
بچه ها اومدن پیشمون همشون
کوکی: خوبی؟
جیمین: میخواستم شلیک کنما
یونگی: این چه کاری بود آخه نگرانت شدیم همه
نامجون: ممنون ازت خیلی کار بزرگی کردی
جیهوپ: اره ممنونم
جین: اینکه الان هممون اینجاییمو مدیون توییم
ا.ت: خواهش میکنم دیگه منم باید یه کاری میکردم
پولارو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم خونه وقتی رسیدیم من رفتم طبقه بالا لباسامو عوض کنم نشستم رو تخت که دیدم یکی در میزنه
ا.ت: بله
تهیونگ اومد تو
تهیونگ: آ میشه با هم حرف بزنیم؟
ا.ت: اره حتما بیا بشین
اومد و رو تخت نشست
تهیونگ: ببین راستش من تو زندگیم زیاد دروغ گفتم و خب همین الانم به این نگهبانه دروغ گفتم... خواستم ببینم میشه اون دروغو واقعی کنی واسم؟
ا.ت:...چی.. راستش... خب باشه حتما
تهیونگ لبخند زد و لباشو گذاشت رو لبام
خیلی شوکه شده بودم که همون موقع در باز شد منو تهیونگ سریع از هم فاصله گرفتیم
جیهوپ : شما بچه ها.... خب تبریک میگم... پسراااا
ا.ت: جیهووووپ نه
جیهوپ سریع رفت پایین
جیهوپ: بچه ها ا.ت و تهیونگ رفتن تو رابطه همین الانم شاهد کیسشون بودم
جین: چییی
کوکی: فقط یکم حسودیم شد یکممم
جیمین: دیدین گفتم اه من باید زودتر دست به کار میشدم
یونگی: خوشبحال تهیونگ
نامجون: حسودیم شد خیلییی ولی باید جشن بگیریم امشبو 😂
تهیونگ: بلهه
خب بچه ها اینم پارت جدید ببخشید دیر شد نتونیام بذارم
ویو تهیونگ =
نمیتونستم همینجوری بذارم ببرتش و دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و رفتم سمتشون...
ویو ا.ت =
دیگه نا امید شده بودم که یه دفعه...
تهیونگ: آقا چیکار میکنید
نگهبان: انجام وظیفه
تهیونگ: اینکه به دوست دختر مردم دستبند بزنید و ببرینش انجام وظیفس؟
نگهبان: ایشون دوست دختر شماس؟
تهیونگ: بله حالا میشه ولش کنید چون من مطمعنم کاری نکرده که مجبور بشه با شما بیاد
نگهبان: کاری نکردن ولی باید مطمعن...
تهیونگ: پس وقتی کاری نکرده حق ندارین دستبند بزنین بهش
نگهبان:...آ..بله حق با شماس
دستبندمو باز کرد و تهیونگ پهلومو گرفت خیلی تعجب کرده بودم و همینجوری زل زده بودم بهش بعد نگهبان رفت
ا.ت: چرا اینکارو کردی؟
تهیونگ: داشت میبردتا
بچه ها اومدن پیشمون همشون
کوکی: خوبی؟
جیمین: میخواستم شلیک کنما
یونگی: این چه کاری بود آخه نگرانت شدیم همه
نامجون: ممنون ازت خیلی کار بزرگی کردی
جیهوپ: اره ممنونم
جین: اینکه الان هممون اینجاییمو مدیون توییم
ا.ت: خواهش میکنم دیگه منم باید یه کاری میکردم
پولارو گذاشتیم تو ماشین و رفتیم خونه وقتی رسیدیم من رفتم طبقه بالا لباسامو عوض کنم نشستم رو تخت که دیدم یکی در میزنه
ا.ت: بله
تهیونگ اومد تو
تهیونگ: آ میشه با هم حرف بزنیم؟
ا.ت: اره حتما بیا بشین
اومد و رو تخت نشست
تهیونگ: ببین راستش من تو زندگیم زیاد دروغ گفتم و خب همین الانم به این نگهبانه دروغ گفتم... خواستم ببینم میشه اون دروغو واقعی کنی واسم؟
ا.ت:...چی.. راستش... خب باشه حتما
تهیونگ لبخند زد و لباشو گذاشت رو لبام
خیلی شوکه شده بودم که همون موقع در باز شد منو تهیونگ سریع از هم فاصله گرفتیم
جیهوپ : شما بچه ها.... خب تبریک میگم... پسراااا
ا.ت: جیهووووپ نه
جیهوپ سریع رفت پایین
جیهوپ: بچه ها ا.ت و تهیونگ رفتن تو رابطه همین الانم شاهد کیسشون بودم
جین: چییی
کوکی: فقط یکم حسودیم شد یکممم
جیمین: دیدین گفتم اه من باید زودتر دست به کار میشدم
یونگی: خوشبحال تهیونگ
نامجون: حسودیم شد خیلییی ولی باید جشن بگیریم امشبو 😂
تهیونگ: بلهه
خب بچه ها اینم پارت جدید ببخشید دیر شد نتونیام بذارم
۵.۹k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.