🌸
🌸
این یک وصیت نامه نیست این یک سخن پایانیست با کسانی که در زندگی ام بوده اند و با حضورشان دینی را گردن من گذاشته اند که مدت هاست دلم میخواهد به نحوی آن را روی یک کاغذ سفید بیاورم .
البته که در عصر ارتباطات نوشتن در هرجایی استعاره از جاری شدن کلمات روی کاغذ را دارد. بگذریم...
در ابتدا باید بنویسم که وصیت نامه برای کسیست که چیزی داشته باشد و برای بخشیدن آن هاست که مینویسد اما در تمام عمر هیچ چیز مهمی از آن من نبوده تا برای کسی باقی بگذارم و تنها چیز هایی که اهمیت داشته تعداد محدودی انسان بود که آن ها را به کسی نمیتوانم ببخشم . از این هم بگذریم ...
باید اعتراف کنم که من میترسم .
میترسم که بمیرم و فراموش شوم و همیشه از وقتی به یاد می آورم که توانسته ام فکر کنم ، بالاترین ترس در زندگی ام همین بوده...
و ای کاش بعد از مرگ تنها چیزی که از من به خاطر می آورید فقط آخرین تصویری که از من در ذهن دارید نباشد و اگر هم بود مانعی ندارد ترتیب یک عکس حرفه ای را به یک عکاس معروف داده ام که در آن همه لبخند میزنیم ...
تا یادم نرفته است این را هم بگویم به یگانه موجوده نگرانم به نقل قول بگویید چه دوست داشتنی بود...
شما آهای شماها ، شما که عشق خود را همیشه دوست ندارید . . .
بیشتر از هر وقت دیگری خوشحالم که دارم برای بعد از مرگم مینویسم .
از هر وقت دیگری سرخوش هستم که چیزی از من باقی خواهد ماند هرچند میدانم کرم های درون قبر گرسنه تر از آن هستند که مجال باقی ماندن چیزی را بدهند و انتقام پدرشان را که ته شیشه تکیلا بود و آن شب خوردیم را از من خواهند گرفت ...
حالا باید کمی وقفه بیندازم تا باز ببینم چه میخواهم بگویم ...
قرص هایم هشدار کهولت سن را میدهند و پاک فراموش کرده بودم چه میخواهم بگویم.
بله. جنون رودابه بود این سرزمین که هرچه میدویدیم و مشتاق محقق ساختن رویای زندگیمان می شدیم، هر مقصدی از ما دورتر می شد و به تمام نرسیدن های ما پوزخند میزد و مثل سوراخ بزرگی تمام شادی ها را درون خودش میکشید...
زمانِ گذار و گذر از همه چیز است که از این ها هم رد می شویم .
حال که من نیستم و یک قبیله اشک از چشم های شما سرازیر شده یک جام دیگر به سلامتی ام بنوشید و مطلع شوید که جای بسیار بهتری از آنجایی که شما زندگی می کنید هستم و خودتان خوب میدانید این را و سخت امیدوارم دنیای بعدی وجود داشته باشد تا شما را ملاقات کنم و اگر باز به هم رسیدیم و من یادم نبود به من بگویید محبوب من کسی بود که بوی بهار داشت ، چشم هایش میخندید و "میم" اول اسمش رزق و روزی من بود . اینطور میتوانم از نشانه ها متوجه شوم که چه کسی را دوست داشته ام ...
این یک وصیت نامه نیست این یک سخن پایانیست با کسانی که در زندگی ام بوده اند و با حضورشان دینی را گردن من گذاشته اند که مدت هاست دلم میخواهد به نحوی آن را روی یک کاغذ سفید بیاورم .
البته که در عصر ارتباطات نوشتن در هرجایی استعاره از جاری شدن کلمات روی کاغذ را دارد. بگذریم...
در ابتدا باید بنویسم که وصیت نامه برای کسیست که چیزی داشته باشد و برای بخشیدن آن هاست که مینویسد اما در تمام عمر هیچ چیز مهمی از آن من نبوده تا برای کسی باقی بگذارم و تنها چیز هایی که اهمیت داشته تعداد محدودی انسان بود که آن ها را به کسی نمیتوانم ببخشم . از این هم بگذریم ...
باید اعتراف کنم که من میترسم .
میترسم که بمیرم و فراموش شوم و همیشه از وقتی به یاد می آورم که توانسته ام فکر کنم ، بالاترین ترس در زندگی ام همین بوده...
و ای کاش بعد از مرگ تنها چیزی که از من به خاطر می آورید فقط آخرین تصویری که از من در ذهن دارید نباشد و اگر هم بود مانعی ندارد ترتیب یک عکس حرفه ای را به یک عکاس معروف داده ام که در آن همه لبخند میزنیم ...
تا یادم نرفته است این را هم بگویم به یگانه موجوده نگرانم به نقل قول بگویید چه دوست داشتنی بود...
شما آهای شماها ، شما که عشق خود را همیشه دوست ندارید . . .
بیشتر از هر وقت دیگری خوشحالم که دارم برای بعد از مرگم مینویسم .
از هر وقت دیگری سرخوش هستم که چیزی از من باقی خواهد ماند هرچند میدانم کرم های درون قبر گرسنه تر از آن هستند که مجال باقی ماندن چیزی را بدهند و انتقام پدرشان را که ته شیشه تکیلا بود و آن شب خوردیم را از من خواهند گرفت ...
حالا باید کمی وقفه بیندازم تا باز ببینم چه میخواهم بگویم ...
قرص هایم هشدار کهولت سن را میدهند و پاک فراموش کرده بودم چه میخواهم بگویم.
بله. جنون رودابه بود این سرزمین که هرچه میدویدیم و مشتاق محقق ساختن رویای زندگیمان می شدیم، هر مقصدی از ما دورتر می شد و به تمام نرسیدن های ما پوزخند میزد و مثل سوراخ بزرگی تمام شادی ها را درون خودش میکشید...
زمانِ گذار و گذر از همه چیز است که از این ها هم رد می شویم .
حال که من نیستم و یک قبیله اشک از چشم های شما سرازیر شده یک جام دیگر به سلامتی ام بنوشید و مطلع شوید که جای بسیار بهتری از آنجایی که شما زندگی می کنید هستم و خودتان خوب میدانید این را و سخت امیدوارم دنیای بعدی وجود داشته باشد تا شما را ملاقات کنم و اگر باز به هم رسیدیم و من یادم نبود به من بگویید محبوب من کسی بود که بوی بهار داشت ، چشم هایش میخندید و "میم" اول اسمش رزق و روزی من بود . اینطور میتوانم از نشانه ها متوجه شوم که چه کسی را دوست داشته ام ...
۴۲.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.