《تا ابد؟》
《تا ابد؟》
درنهایت اِمی سکوت را شکست:
《فکر کنم خودت هم فهمیده باشی که هرچقدر هم تلاش کنیم، نمیشه انکار کرد که...》
《رابطهمون به پایان رسیده؟ پس تو هم این طور فکر میکردی》
اِمی خواست حرف دیگری بزند ولی دنیل این اجازه را به او نداد.
《نیازی نیست چیزی بگی. شاید باید از اولش قبول میکردیم که ما مناسب هم نیستیم. شخصیت ما با هم جور نیست و... "عشق" به تنهایی برای یه رابطه دائمی کافی نیست》
درحالی که به سوی در میرفت ادامه داد:
《به هرحال خوشحالم که تونستم زمانی رو با تو باشم و معنای عشق رو هرچند کوتاه، درک کنم》
و با بسته شدن آرام در خانه، ابدیت آنها به پایان رسید و سکوتی غیرقابل شکستن حکم فرما شد.
درنهایت اِمی سکوت را شکست:
《فکر کنم خودت هم فهمیده باشی که هرچقدر هم تلاش کنیم، نمیشه انکار کرد که...》
《رابطهمون به پایان رسیده؟ پس تو هم این طور فکر میکردی》
اِمی خواست حرف دیگری بزند ولی دنیل این اجازه را به او نداد.
《نیازی نیست چیزی بگی. شاید باید از اولش قبول میکردیم که ما مناسب هم نیستیم. شخصیت ما با هم جور نیست و... "عشق" به تنهایی برای یه رابطه دائمی کافی نیست》
درحالی که به سوی در میرفت ادامه داد:
《به هرحال خوشحالم که تونستم زمانی رو با تو باشم و معنای عشق رو هرچند کوتاه، درک کنم》
و با بسته شدن آرام در خانه، ابدیت آنها به پایان رسید و سکوتی غیرقابل شکستن حکم فرما شد.
۱.۱k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.