رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۸۸
فاطینا با حالتی ک از چشاش داد میزد میخواد بگه چندش نگاش میکرد رفت سمت ماهور که ماهور دستاشو گرفت بالا که نره طرفش
دختره ملیسو بغل کردو رو به فاطینا تبریک گفت : مبارکتون باشه ما همینجوریشم سامانو بزور میدیدیم اونم یهو عروسی کرد سپنتام که هیچی فقط ماهور مونده دختر ی نگاهم بهم نکرد
ملیسا: عزیزم سانیا جان نامزد ماهور کنادش وایساده در اولین فرصت جشن گرفتیم اول تورو دعوت میکنیم
به وضوح وا رفتن دختره رو دیدم
با حالت پکر نگام کردو تبریک سردی گفت
سانیا: من برم پیش مامان اینا!
سامی اروم گفت:اره الان برو آویزون میلادو ارمیا شو
ریز خندیدیم منو سامی که دختره رفت
فاطینا دستشو کشید رو گونه سامی : این کی بود دیگع
ملیسا: دختر همین عمه جانمون که اینجا بودن الان!
_ اهان
ملیس: اره بهت گفته بودم
سر تکون دادم
فاطینا: اصلا ازش خوشم نیومد!
ملیس: نترس کاری به سامی نداره ی مدت دوست بود با سپنتا بعدم گیر ماهور بود کلا ماشاء الله دختر پسرای ما جوری ن نمیذارن کسی تو فامیل از دستشون در بره!
_ارمیا کیه؟
سامی: داداش میلاد از همه مون کوچیکتره
ملیس:اصا ندیدمش امشب!
سامی: یه تبریک بهم گفت زنگ زد بچمون دارن درس میخونن خارج از کشور تشریف دارن
فاطینا:چقدر زیادین قاطی کردم!
ملیس: اینا فقط فامیلای پدریه حالا از طرف مادر بماند که بنده باید برم تحملشون کنم دو سه ماه ...
باز اومدن به سامانو فاطینا تبریک گفتن بازم تبریک گفتیم بهشون
_مراقب همدیگه باشید یه مدت همو نمی بینیم دلم کلی تنگ میشه براتون
فاطینا:همچنین منم
سامی: ماهور ی لحظه بیا
رفتن یه گوشه حرف میزدن آخرش با لبخند برگشتن پیش ما
+بریم
_سامی خدافظی!
بغلش کردم اومدم عقب چرا یه ترس داشتم برای اینکه قراره یه اتفاقی بیوفته!!با نگرانی روبوسی کردیم ماهور رفت سمت عمو و زن عموش
ملیس: بریم ماهم
+من برای یه ماموریت کاری میرم کانادا نمیدونم کی برمیگردم کی کارم تموم میشه یااصاهرچی!
عموش بانگرانی نگامون میکرد
ماهورادامه داد
+خلاصه دلم تنگ میشه براتونو زن عموشو بغل کرد
شهربانو:پسرم چیزی شده؟
ماهورپیشونیشوبوسید
+ن مامانم چیزی نیست فقط این پسرتونوحلالش کنیدهمین!
عمو:حرف بزن پسر جریان چیه؟جنگ نمیری ک داری میری ماموریت این حلالیت طلبیدن چیه؟!
+چیزی نیست ولی کلی مشکل هس حلش میکنیم مراقب مامان باشید عمو خیلی ممنونم بخاطرهمه چی!
عموی ماهور:با اینکه نگرانتون شدم اما میگی چیزی نیست باشه!بها اعتماد دارم هرچی که هست از پسش برمیای پسرم! کی میری بیایم تا فرودگاه باهات
+لازم نیست عمو همینجا خدافظی میکنیم
بغلش کردنو شهربانوخانوم گریش گرفت
+چیشده اخه این کاراچیه هنوزنمردم که
_اه ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #هنری #جذاب #شیک
فاطینا با حالتی ک از چشاش داد میزد میخواد بگه چندش نگاش میکرد رفت سمت ماهور که ماهور دستاشو گرفت بالا که نره طرفش
دختره ملیسو بغل کردو رو به فاطینا تبریک گفت : مبارکتون باشه ما همینجوریشم سامانو بزور میدیدیم اونم یهو عروسی کرد سپنتام که هیچی فقط ماهور مونده دختر ی نگاهم بهم نکرد
ملیسا: عزیزم سانیا جان نامزد ماهور کنادش وایساده در اولین فرصت جشن گرفتیم اول تورو دعوت میکنیم
به وضوح وا رفتن دختره رو دیدم
با حالت پکر نگام کردو تبریک سردی گفت
سانیا: من برم پیش مامان اینا!
سامی اروم گفت:اره الان برو آویزون میلادو ارمیا شو
ریز خندیدیم منو سامی که دختره رفت
فاطینا دستشو کشید رو گونه سامی : این کی بود دیگع
ملیسا: دختر همین عمه جانمون که اینجا بودن الان!
_ اهان
ملیس: اره بهت گفته بودم
سر تکون دادم
فاطینا: اصلا ازش خوشم نیومد!
ملیس: نترس کاری به سامی نداره ی مدت دوست بود با سپنتا بعدم گیر ماهور بود کلا ماشاء الله دختر پسرای ما جوری ن نمیذارن کسی تو فامیل از دستشون در بره!
_ارمیا کیه؟
سامی: داداش میلاد از همه مون کوچیکتره
ملیس:اصا ندیدمش امشب!
سامی: یه تبریک بهم گفت زنگ زد بچمون دارن درس میخونن خارج از کشور تشریف دارن
فاطینا:چقدر زیادین قاطی کردم!
ملیس: اینا فقط فامیلای پدریه حالا از طرف مادر بماند که بنده باید برم تحملشون کنم دو سه ماه ...
باز اومدن به سامانو فاطینا تبریک گفتن بازم تبریک گفتیم بهشون
_مراقب همدیگه باشید یه مدت همو نمی بینیم دلم کلی تنگ میشه براتون
فاطینا:همچنین منم
سامی: ماهور ی لحظه بیا
رفتن یه گوشه حرف میزدن آخرش با لبخند برگشتن پیش ما
+بریم
_سامی خدافظی!
بغلش کردم اومدم عقب چرا یه ترس داشتم برای اینکه قراره یه اتفاقی بیوفته!!با نگرانی روبوسی کردیم ماهور رفت سمت عمو و زن عموش
ملیس: بریم ماهم
+من برای یه ماموریت کاری میرم کانادا نمیدونم کی برمیگردم کی کارم تموم میشه یااصاهرچی!
عموش بانگرانی نگامون میکرد
ماهورادامه داد
+خلاصه دلم تنگ میشه براتونو زن عموشو بغل کرد
شهربانو:پسرم چیزی شده؟
ماهورپیشونیشوبوسید
+ن مامانم چیزی نیست فقط این پسرتونوحلالش کنیدهمین!
عمو:حرف بزن پسر جریان چیه؟جنگ نمیری ک داری میری ماموریت این حلالیت طلبیدن چیه؟!
+چیزی نیست ولی کلی مشکل هس حلش میکنیم مراقب مامان باشید عمو خیلی ممنونم بخاطرهمه چی!
عموی ماهور:با اینکه نگرانتون شدم اما میگی چیزی نیست باشه!بها اعتماد دارم هرچی که هست از پسش برمیای پسرم! کی میری بیایم تا فرودگاه باهات
+لازم نیست عمو همینجا خدافظی میکنیم
بغلش کردنو شهربانوخانوم گریش گرفت
+چیشده اخه این کاراچیه هنوزنمردم که
_اه ...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #هنری #جذاب #شیک
۱۰.۳k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.