رمان دورترین نزدیک
#پارت_۱۸۹
ملیس:زبونتوگاز بگیرخدانکنه داداش
شهربانو:دلشوره گرفتم حسم میگه برای کار نمیری!پسرم چی شده؟
ماهور با لبخند ساختگی که سعی داشت ب روی خودش نیاره بغلش کرد
+چیزی نیست ملکه ی من باور کن کار دارم که میرم
ملیسا:تنهاهم نیست ترانه باهاش میره و با چنتا از کارمندا میرن
عموش:مواظب همدیگه باشید پسرم
ماهور سرشو تکون داد همه دلشوره داشتن خیر نمیشد نه؟!دل کسی به خیر بودن این کارمطمئن نیست!
بزورجلوی خودموگرفتم از بسکه تو این چندسال گریه کردم دیگه بلدم چجوری بازی کنمو حرفه ای شدم توش تنها مشکلم اینه اخرش بدکم میارمو راهی بیمارستان!جلوی بغضمو گرفتم نگاه همه غم داشت حتی ماهورم از حرفاش مطمئن نبود! اولین بار دیدم مرد زندگیم دودل حرف میزنه و مطمئن نیست از کارش دستشو گرفتم که لبخندی بهم زد
ملیسام بغضش بیشتر شد این همه مشکل پشت هم یهو همه خوشیمونو بهم زد!
سامی بانگرانی بهمون نگاه میکرد
چی میشد شیدا یه ادم ساده بود همه زندگیمونو میکردیم ماهور بهم پیشنهاد ازدواج میداد دوستامون کنارمون بودن و دوستامون کنارمون بودن
بازم خراب شد؟! بازم نشد خدایا کی تموم میشه پس؟
ملیس: میشه بیام باهاتون؟
+اره عزیزم بریم
ملیس حالش بدتر بود دستشو گرفتم رفتیم سمت ماشین
همه مون ساکت بودیم...
ملیسا: خب کجا بخوابم؟
+اتاقت!
ملیسا: من اتاق دارم اینجا؟ پس منو یادت نرفته
+اره خب! من اومدم اینجا یه اتاقم برای تودرست شده
ماهورملیسوبغل کرد
+تو انقد ترانه رو دوسداری بعد حسودیم میکنی؟!
ملیس: تترخواهرمه
ماهور دستشو باز کرد
+توعم بیا
خودمو تو بغلش جا کردم خیلی دوسش دارم همه چیز منه
ملیس اومد عقب: من بخوابم
_بیام پیشت؟
ماهور نگام میکرد ملیسم خندید: نمیخواد تو پیش عشقت باش چیکار ب من دارین الان این پسره تا صب کلی غر میزنه بدون تو خوابشم نمیبره
با خنده رفت تو اتاق منم با همون لباس رفتم اتاق ماهور ،لباسشو در اورد
از پشت دستامو دورش گذاشتم
_خوبی شاه دلم؟
برگشتو لباشو گذاشت رو لبام
اومد عقب
+کنار تو عالیم...
کل روزو با ملیس اینو اونور بودیم ناهارم بیرون خوردیم ماهور شرکت بود من نمیخواستم ملیسو تنها بزارم غروب برگشتیم خونه با کلی خرید! نمیشه با این دختر رفت خریدو دست خالی برگشت
شام مونو خوردیم نشسته بودیم تو اتاق ملیس خبری از ماهور نشد!
ساعت نه و نیم شب بود نمیدونم بهش زنگ زدم قبلش جواب نداد حتما کار داره نگرانش شدم
با ملیس حرف میزدیمو درد و دل میکردیم
که در اتاق باز شد
ماهور اومد هردومونو بوسید
+خانوما بستنی!
ملیس: واای امروز فقط بستنی مون کم بود
ماهورم بستنی رو داد دست ملیس و رفت بیرون
گوشی ملیس زنگ خورد
ملیسا:رامینه
_حرف بزن من میام
بستنی و داد دستم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #شیک #هنری #زیبا
ملیس:زبونتوگاز بگیرخدانکنه داداش
شهربانو:دلشوره گرفتم حسم میگه برای کار نمیری!پسرم چی شده؟
ماهور با لبخند ساختگی که سعی داشت ب روی خودش نیاره بغلش کرد
+چیزی نیست ملکه ی من باور کن کار دارم که میرم
ملیسا:تنهاهم نیست ترانه باهاش میره و با چنتا از کارمندا میرن
عموش:مواظب همدیگه باشید پسرم
ماهور سرشو تکون داد همه دلشوره داشتن خیر نمیشد نه؟!دل کسی به خیر بودن این کارمطمئن نیست!
بزورجلوی خودموگرفتم از بسکه تو این چندسال گریه کردم دیگه بلدم چجوری بازی کنمو حرفه ای شدم توش تنها مشکلم اینه اخرش بدکم میارمو راهی بیمارستان!جلوی بغضمو گرفتم نگاه همه غم داشت حتی ماهورم از حرفاش مطمئن نبود! اولین بار دیدم مرد زندگیم دودل حرف میزنه و مطمئن نیست از کارش دستشو گرفتم که لبخندی بهم زد
ملیسام بغضش بیشتر شد این همه مشکل پشت هم یهو همه خوشیمونو بهم زد!
سامی بانگرانی بهمون نگاه میکرد
چی میشد شیدا یه ادم ساده بود همه زندگیمونو میکردیم ماهور بهم پیشنهاد ازدواج میداد دوستامون کنارمون بودن و دوستامون کنارمون بودن
بازم خراب شد؟! بازم نشد خدایا کی تموم میشه پس؟
ملیس: میشه بیام باهاتون؟
+اره عزیزم بریم
ملیس حالش بدتر بود دستشو گرفتم رفتیم سمت ماشین
همه مون ساکت بودیم...
ملیسا: خب کجا بخوابم؟
+اتاقت!
ملیسا: من اتاق دارم اینجا؟ پس منو یادت نرفته
+اره خب! من اومدم اینجا یه اتاقم برای تودرست شده
ماهورملیسوبغل کرد
+تو انقد ترانه رو دوسداری بعد حسودیم میکنی؟!
ملیس: تترخواهرمه
ماهور دستشو باز کرد
+توعم بیا
خودمو تو بغلش جا کردم خیلی دوسش دارم همه چیز منه
ملیس اومد عقب: من بخوابم
_بیام پیشت؟
ماهور نگام میکرد ملیسم خندید: نمیخواد تو پیش عشقت باش چیکار ب من دارین الان این پسره تا صب کلی غر میزنه بدون تو خوابشم نمیبره
با خنده رفت تو اتاق منم با همون لباس رفتم اتاق ماهور ،لباسشو در اورد
از پشت دستامو دورش گذاشتم
_خوبی شاه دلم؟
برگشتو لباشو گذاشت رو لبام
اومد عقب
+کنار تو عالیم...
کل روزو با ملیس اینو اونور بودیم ناهارم بیرون خوردیم ماهور شرکت بود من نمیخواستم ملیسو تنها بزارم غروب برگشتیم خونه با کلی خرید! نمیشه با این دختر رفت خریدو دست خالی برگشت
شام مونو خوردیم نشسته بودیم تو اتاق ملیس خبری از ماهور نشد!
ساعت نه و نیم شب بود نمیدونم بهش زنگ زدم قبلش جواب نداد حتما کار داره نگرانش شدم
با ملیس حرف میزدیمو درد و دل میکردیم
که در اتاق باز شد
ماهور اومد هردومونو بوسید
+خانوما بستنی!
ملیس: واای امروز فقط بستنی مون کم بود
ماهورم بستنی رو داد دست ملیس و رفت بیرون
گوشی ملیس زنگ خورد
ملیسا:رامینه
_حرف بزن من میام
بستنی و داد دستم...
#دورترین_نزدیک
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #خاص #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #جذاب #شیک #هنری #زیبا
۵۲.۱k
۰۶ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.