توی کارش موفق بود

توی کارش موفق بود.
عروس که شد، قید کار کردن را زد.
چهار گوشه‌ی کار را بوسید به کل خانه‌نشین شد.
گفت: " شوهرش دوست ندارد کار کند."
گفت:" خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانه‌نشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی." لبش می‌خندید چشم‌هایش اما نه.
غم چشم‌هایش را نمی‌توانست قایم کند.
این آخرها هر وقت می‌دیدمش توی خودش بود.
دلم می‌خواست ازش بپرسم برای آدم ِدیگری عوض شدن، چطور است، مزه دارد؟ بعد دیدم بهتر است آدم‌های غمگین را سوال پیچ نکنم.
چقدر خوب است یک نفر باشد آدم را همان‌طوری که هست دوست بدارد، قدش را، وزنش را، کارش را، حتی دیوانه بازی‌هایش را...


دیدگاه ها (۹)

دلم عاشقانه ای به سبک فیلم دلشکسته میخواهد،تو آن مَرد مؤمن خ...

بابا میگفت آدم تویِ بحران هایِ زندگی میفهمَد با دیگران چند چ...

شانزده سالم بود که از "مرضیه" خوشم اومد.چند خونه اونورتر از ...

من میگم،بذارین آخرش اون بامعرفته شُما باشین ..یعنی اگه طَرف ...

black flower(p,224)

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط