عطر قهوه و نگاه تو

Last Part

کوک وارد عمارت شد ، ا/ت توی اتاق اون بود رفت توی اتاقش و ا/ت رو دید
مثل همیشه معصوم و مظلوم ولی دیگه اون معصومین باید برای کوک می‌شد
به سمتش رفت و روش خیمه زد

ا/ت: نکن…لطفا
کوک : هه چرا سه ساله منتظرتم
ا/ت : ولی عاشقم نیستی من به خاطر تو از غرورم شکستم
کوک : از کجا میدونی؟ اصلا توی عمرت فکر نکردی چرا تو از بین همه ی برده ها با یه ون شخصی داشتی میومدی؟ اصلا یه بارم فکر نکردی که که چرا توی اون کافه هم رو دیدیم؟

ا/ت متعجب بود

ا/ت: ولی برده ها گفتن درموردم تحقیق کردی
کوک : ا/ت تو اون دختر کوچولوی ۱۵ ساله نبودی ، وقتی بعد از سه سال به کسی همچین حسی رو داشتم به خودم لعنت فرستادم ولی وقتی فهمیدم تویی

با انگشتش موهای ا/ت رو نوازش کرد :

کوک: بالاخره راحت شدن
ا/ت دوست دخترت چی؟
کوک : اون؟ بازیگر بود ما باهم نبودیم
ا/ت: ولی نمیشناختمش
کوک: بازیگر منظورم اونا نیست … وای ولش کن حالا ……… اجازه میدی ببوسمت؟ً

ا/ت به لب های کوک نگاه کرد و کوک اون رو بوسید…



خب دیگه قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
الان می‌گوید چرا انقدر کم
دلیلم اینه که وقتی توی گوشی نوشته بودم و میخواستم داستان رو کپی کنم حذف شد
به همین دلیل این رمان رو کلا اینجا نوشتم ولی حواسم به رمان بعدی هست
بای بای انگورااااا
دیدگاه ها (۰)

در بند اشتباه

در بند اشتباه

عطر قهوه و نگاه تو

عطر قهوه و نگاه تو

در بند اشتباه

سرنوشت "p,27..کوک : پس بپر بالا حاضر شوو .ا/ت : باشییی.ا/ت ب...

⁵⁵ا/ت: چی میخوای؟ کوک: اومدم یونجو رو ببینم ا/ت: اینجارو از ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط