عطر قهوه و نگاه تو

P4

*** همون روز چند دقیقه قبل

ا/ت مثل همیشه روی تختش بود که ناگهان صدایی اومد « توی عوضی پولای منو بالا میکشی؟ ها؟ پس بمیر » بعدش شلیک

ا/ت توی شک بود : یعنی اونه؟
یه لباس نازک از روی لباس خواب باز و کوتاهش پوشید و به سمت پله ها رفت و به طبقه ی بالا ولی کسی نبود ، جز یه گربه …

*** فردای اون روز

کوک توی کافه بود و جاسوسش جلوش نشسته بود

کوک : خب؟
مرد : اسمش ا/ت ف/ت ( یعنی فامیلی تو )
اون ایرانیه
کوک: مسخرم میکنی؟ ایرانیا بلوندن؟ هه احمق فرضم کردی
مرد : خیر قربان مادرش اهل ایران نبوده و ترکیه ای بوده
کوک : چطور تونستی اینا رو بفهمی
مرد: ۳ سال پیش رو یادتونه؟ وقتی یه برده فرار کرد ، اون برده ا/ت بوده

کوک پوزخند زد، مرد رفت و کوک تنها موند : دارم برات برده کوچولو

ادامه پارت بعدی انگورا بای‌بای
دیدگاه ها (۲)

عطر قهوه و نگاه تو

عطر قهوه و نگاه تو

عطر قهوه و نگاه تو

عطر قهوه و نگاه تو

در بند اشتباه

در بند اشتباه

پارت ۷۷ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط