رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
رمان مافیاهای جذاب من ✸ فصل ۳
# پارت ۱۷
ویو سوهو : تو فکر فرو رفتم که یعد چند دیقه تینا و یونا اومدن ( یونا دختر سوهو ) پاشدم رفتم پیششون ....
سوهو : به به چه عجب اومدین خب حاضرین ؟
تینا : آره فقط یونا رو بگیر من برم پیش ا.ت ....
سوهو : اوکی ...
ویو تینا : هنوز هم مافیا بودم ... راست دست ا.ت اون از همون بچگی کنارم بود وقتی که پدر مادرم منو ول کردن منو پیش خودش اورد اون موقع من ۸ سالم بود ا.ت هم ۱۰ سالش ... از همون بچگی مافیا شدیم و الان رطبههایی رو به دست اوردیم که خیلی برای این رطبهها تلاش کرده بودیم .... ا.ت تو اشپز خونه بود حواسش نبود که رفتم و سریع پریدم بغلش ...
ا.ت : واییییی ترسیدم دختر چته؟
تینا : دلم واست تنگ شده بود اونییییی
ا.ت : منم خواهر کوچولوم الهیییی ببینم دختر کوچولوت چطوره ؟
تینا : عالی ... وای میخوام تا صب بغلت کنم ولی افسوس نمیشه ...
ا.ت : حیح حالا بغلمم میکنی الان ببین چقدره نیومدی پایگاه وقتی باردار شدی بهت مرخصی دادم بچه رو هم به دنیا اوردی تا ۲ سالگیشم که نمیتونی بیای باید بزرگش کنی .... این مافیا بودن برات سخته ها اونم با یه بچه .....
تینا : درسته ولی خودت چی ؟ تو سِیون رو بدون مرخصی گرفتن بزرگش کردی با اینکه کارت خطرناک بود خب چی میشه ۲ سالش شد براش پرستار بچه میگیرم میام دوباره برای خشن بازیا ( لبخند ) ... راستی فهمیدم کوک زندست ها باید خوب حواسمون باشه مخصوصا خودتو سِیون و جیمین چون شمارو حدف گرفته ....
ا.ت : درسته ولی سوهو هم ایجوریه اگه اون نبود محال بود برنده بشیم پس اول باید سوهو رو بکشن تا مارو نابود کنن .....
تینا : بلایی سر سوهو بیاد خودم میکشمت .... ولی از الن برندهایم چون اونا نمیدونن که کل این بازیا و نقشهها واسه منه ( پوزخند )
ا.ت : مو به تنم سیخ شد جرا آدمو میترسونی آخه تو رطبهی طلایی این داستانی پس حواست باشه ( پوزخند )
تینا : چنان بلایی سرشون بیارم که حتی تصور کردن اون بلا براشون سخت باشه ( لبخند شیطانی )
ویو ا.ت : کوک و تهیونگ خبر نداشتن که تینا کسیه که تو تمام این داستان بعد من نقش اصلی بود حتی اگه هیچکی نباشه تینا باشه کافیه مهارتاش تا حدی قوین که آدم کف نیکنه اگه من بتونم یه تیر اسلحهی تک تیر انداز رو بگبرم اون میتونه یه گلولهی تانک رو بگیره ..... ( نویسنده : برای نشون دادن قدرت زیاد تینا همچین گفتم ... )
# پارت ۱۷
ویو سوهو : تو فکر فرو رفتم که یعد چند دیقه تینا و یونا اومدن ( یونا دختر سوهو ) پاشدم رفتم پیششون ....
سوهو : به به چه عجب اومدین خب حاضرین ؟
تینا : آره فقط یونا رو بگیر من برم پیش ا.ت ....
سوهو : اوکی ...
ویو تینا : هنوز هم مافیا بودم ... راست دست ا.ت اون از همون بچگی کنارم بود وقتی که پدر مادرم منو ول کردن منو پیش خودش اورد اون موقع من ۸ سالم بود ا.ت هم ۱۰ سالش ... از همون بچگی مافیا شدیم و الان رطبههایی رو به دست اوردیم که خیلی برای این رطبهها تلاش کرده بودیم .... ا.ت تو اشپز خونه بود حواسش نبود که رفتم و سریع پریدم بغلش ...
ا.ت : واییییی ترسیدم دختر چته؟
تینا : دلم واست تنگ شده بود اونییییی
ا.ت : منم خواهر کوچولوم الهیییی ببینم دختر کوچولوت چطوره ؟
تینا : عالی ... وای میخوام تا صب بغلت کنم ولی افسوس نمیشه ...
ا.ت : حیح حالا بغلمم میکنی الان ببین چقدره نیومدی پایگاه وقتی باردار شدی بهت مرخصی دادم بچه رو هم به دنیا اوردی تا ۲ سالگیشم که نمیتونی بیای باید بزرگش کنی .... این مافیا بودن برات سخته ها اونم با یه بچه .....
تینا : درسته ولی خودت چی ؟ تو سِیون رو بدون مرخصی گرفتن بزرگش کردی با اینکه کارت خطرناک بود خب چی میشه ۲ سالش شد براش پرستار بچه میگیرم میام دوباره برای خشن بازیا ( لبخند ) ... راستی فهمیدم کوک زندست ها باید خوب حواسمون باشه مخصوصا خودتو سِیون و جیمین چون شمارو حدف گرفته ....
ا.ت : درسته ولی سوهو هم ایجوریه اگه اون نبود محال بود برنده بشیم پس اول باید سوهو رو بکشن تا مارو نابود کنن .....
تینا : بلایی سر سوهو بیاد خودم میکشمت .... ولی از الن برندهایم چون اونا نمیدونن که کل این بازیا و نقشهها واسه منه ( پوزخند )
ا.ت : مو به تنم سیخ شد جرا آدمو میترسونی آخه تو رطبهی طلایی این داستانی پس حواست باشه ( پوزخند )
تینا : چنان بلایی سرشون بیارم که حتی تصور کردن اون بلا براشون سخت باشه ( لبخند شیطانی )
ویو ا.ت : کوک و تهیونگ خبر نداشتن که تینا کسیه که تو تمام این داستان بعد من نقش اصلی بود حتی اگه هیچکی نباشه تینا باشه کافیه مهارتاش تا حدی قوین که آدم کف نیکنه اگه من بتونم یه تیر اسلحهی تک تیر انداز رو بگبرم اون میتونه یه گلولهی تانک رو بگیره ..... ( نویسنده : برای نشون دادن قدرت زیاد تینا همچین گفتم ... )
۵.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.