اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
اولین و آخرین عشق پنهان من ♡ فصل 1
# پارت ۵
ویو ا.ت : اگه قبولش نکنه به زور بهش میفهمونم باید قبول کنه ... تو این فکرا بودم که سوفی اومد بغلم کرد و گفت ....
سوفی : سلاممممم به به میبینم حال پرنسس بی احساسمون هم که خوب شده ... بیا بریم کلاس یه عالمه حرف دارم باهات
ا.ت : اوکی بریم ...
ویو سوفی با ا.ت رفتیم سمت کلاس وقتی در کلاس رو وا کردم گل برگ های رز به صورت یه راه جلوم بودن و راهش به یوجین ختم میشد واییییییی خیلی خوب بود که یکی از بچه ها گفت .....
پسره : سوفی خانم چرا وایسادی این راه رو برو بهش برس ....
سوفی : من ؟
پسره : بله ... بفرما ...
ویو سوفی : با کلی ذوق تو قلبم رفتم جلو یوجین جلوم زانو زد و دوتا قردنبند رو جلوم گرفت و گفت .....
یوجین : اگه قلبت با یکی دیگست این گردنبند کامل رو بردار ولی اگه دوسم داری این گردنبند نصفه رو بردار و این قلب نیمرو کامل کن ....
ویو سوفی : تو شک بودم و با ذوق داشتم نگاش میکردم لبخند خوشگلی زدم و گردنبند نصفه رو برداشتم و گردنبندی که گردنش وصل بود رو کامل کردم که محکم بغلم کرد ......
ویو ا.ت : بعله یوجین بهترین دوستم رو به عنوان رلش انتخاب کرد برای دوتاشونم خوشحال بودم خوشحال بودم که سوفی معشوقهی داداشم شد ... یه دستی زدم و رفتم و گفتم ....
ا.ت : داداشی ... مبارکت باشههههه( یوجین رو بغل میکنه )
یوجین : مرسی آجی جونم ... واسه تو هم پیدا میکنیم مگه نه سوفی خانم
سوفی : آره ... واییییییی هنوز باورم نمیشههههههه یوجین منو دوست داشته باشه آخه جذاب مدرسس عرررررررر یوجین عاشقتممممممممممم ( لبخند و ذوق )
ا.ت : من نمیخوام دوباره عاشق بشم ولی باز به دوتاتونم تبریک میگم ♡
یوجین و سوفی : مرسییییییییی
☆ پرش زمانی به پایان کلاس
ویو ا.ت : داشت بارون میبارید یوجین و سوفی میخواستن برن گفتن منم برسونن ولی قبول نکردم و نرفتم میخواستم قدم بزنم چترم رو برداشتم و حرکت کردم ...
ا.ت : واییییی چرا بارون قطع نمیشه ... ولی عالیه عاشق بارونم ...
ویو ا.ت : یه ۴۵ دیقهای میشد که داشتم قدم میزدم ولی بارون هنوز قطع نشده بود پاهام خسته شده بود یه صندلی دیدم که یکی بدون چتر اونجا نشسته بود رفتم و چتر رو براش گرفتم و خودمم رو صندل نشستم که گفت .....
# پارت ۵
ویو ا.ت : اگه قبولش نکنه به زور بهش میفهمونم باید قبول کنه ... تو این فکرا بودم که سوفی اومد بغلم کرد و گفت ....
سوفی : سلاممممم به به میبینم حال پرنسس بی احساسمون هم که خوب شده ... بیا بریم کلاس یه عالمه حرف دارم باهات
ا.ت : اوکی بریم ...
ویو سوفی با ا.ت رفتیم سمت کلاس وقتی در کلاس رو وا کردم گل برگ های رز به صورت یه راه جلوم بودن و راهش به یوجین ختم میشد واییییییی خیلی خوب بود که یکی از بچه ها گفت .....
پسره : سوفی خانم چرا وایسادی این راه رو برو بهش برس ....
سوفی : من ؟
پسره : بله ... بفرما ...
ویو سوفی : با کلی ذوق تو قلبم رفتم جلو یوجین جلوم زانو زد و دوتا قردنبند رو جلوم گرفت و گفت .....
یوجین : اگه قلبت با یکی دیگست این گردنبند کامل رو بردار ولی اگه دوسم داری این گردنبند نصفه رو بردار و این قلب نیمرو کامل کن ....
ویو سوفی : تو شک بودم و با ذوق داشتم نگاش میکردم لبخند خوشگلی زدم و گردنبند نصفه رو برداشتم و گردنبندی که گردنش وصل بود رو کامل کردم که محکم بغلم کرد ......
ویو ا.ت : بعله یوجین بهترین دوستم رو به عنوان رلش انتخاب کرد برای دوتاشونم خوشحال بودم خوشحال بودم که سوفی معشوقهی داداشم شد ... یه دستی زدم و رفتم و گفتم ....
ا.ت : داداشی ... مبارکت باشههههه( یوجین رو بغل میکنه )
یوجین : مرسی آجی جونم ... واسه تو هم پیدا میکنیم مگه نه سوفی خانم
سوفی : آره ... واییییییی هنوز باورم نمیشههههههه یوجین منو دوست داشته باشه آخه جذاب مدرسس عرررررررر یوجین عاشقتممممممممممم ( لبخند و ذوق )
ا.ت : من نمیخوام دوباره عاشق بشم ولی باز به دوتاتونم تبریک میگم ♡
یوجین و سوفی : مرسییییییییی
☆ پرش زمانی به پایان کلاس
ویو ا.ت : داشت بارون میبارید یوجین و سوفی میخواستن برن گفتن منم برسونن ولی قبول نکردم و نرفتم میخواستم قدم بزنم چترم رو برداشتم و حرکت کردم ...
ا.ت : واییییی چرا بارون قطع نمیشه ... ولی عالیه عاشق بارونم ...
ویو ا.ت : یه ۴۵ دیقهای میشد که داشتم قدم میزدم ولی بارون هنوز قطع نشده بود پاهام خسته شده بود یه صندلی دیدم که یکی بدون چتر اونجا نشسته بود رفتم و چتر رو براش گرفتم و خودمم رو صندل نشستم که گفت .....
۴.۱k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.