رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
رمان شاهزاده من 🍷فصل ۱
# پارت ۱۰
تهیونگ : آروم باش گریه نکن بیا بگیریم بخوابیم که امروز رو خسته شدم
ا.ت : صبح ها
تهیونگ : مهم نیست بخوابی آروم میشی ...
ویو تهیونگ : باهم گرفتیم خوابیدیم نمیدونم چرا قلبم براش تند میزنه ... یعنی عاشقش شدم ؟.... فک کنم واقعا حرف مامانم راست بود ......
ویو ا.ت : واقعا ناراحت بودم تهیونگ رو تخت خوابید و منم محکم بغلم کرد تو بغلش آروم میشدم آروم چشمام رو بستم و همون لحظه خواب منو به دنیای خودش برد .....
☆ پرس زمانی به یک ساعت بعد ...
ویو تهیونگ : چشمام رو وا کردم ا.ت تو بغلم خوابیدا بود خیلی ناز بود یه لبخند زدم و محکم تو بغلم گرفتمش و آروم لبام رو گذاشتم رو لباش که چشاش رو باز کرد .....
ویو ا.ت : با حس خیسی روی لبام چشمام رو وا کردم دیدم تهیونگ لباش رو لبامه رفتم تو شک کامل شروع به دست و پنجه زدن کردم ولی زورم بهش نمیرسید که لبام رو گاز گرفت و مجبورم کرد همراهیش کنم .....
ویو تهیونگ : داشت دست و پنجه میزد محکم تر گرفتمش همراهی نمیکرد که لب پایینش رو گاز گرفتم تا همراهی کنه بعد چند ثانیه همراهیم کرد که بعد چند دیقه نفس کم اوردن ولش کردم که شروع کرد به گریه کردن و مشت زدن به سینم و گفت ....
ا.ت : خیلی عوضی هستی خیلیییی چرا همچین کردی ( گریه و هق هق )
تهیونگ : خوشم اومد به هر حال زنمی و الان هم همراهی کردی پس قبول کردی که مال منی فهمیدی ....
ا.ت : بزور کاری کردی که همراهیت کنممممم پس من مال تو نیستم ( گریه )
تهیونگ : میخوای یه جور دیگه مال خودم کنمت ؟ ( لبخند شیطانی )
ا.ت : آشغال ..... ( اشک هاش رو پاک میکنه )
تهیونگ : پاشو بریم یکم اسب سواری کنیم ... تازشم تو زنمی نمتونم ببوسمت ؟
ا.ت : ازدواجمون زوریه پس نه .... ولی خودمم دارم میپوسم بریم اسب سواری ....
ویو تهیونگ : قبول کرد پاشدیم رفتیم استبل یه هدیه براش داشتم امیدوارم خوشش بیاد .....
# پارت ۱۰
تهیونگ : آروم باش گریه نکن بیا بگیریم بخوابیم که امروز رو خسته شدم
ا.ت : صبح ها
تهیونگ : مهم نیست بخوابی آروم میشی ...
ویو تهیونگ : باهم گرفتیم خوابیدیم نمیدونم چرا قلبم براش تند میزنه ... یعنی عاشقش شدم ؟.... فک کنم واقعا حرف مامانم راست بود ......
ویو ا.ت : واقعا ناراحت بودم تهیونگ رو تخت خوابید و منم محکم بغلم کرد تو بغلش آروم میشدم آروم چشمام رو بستم و همون لحظه خواب منو به دنیای خودش برد .....
☆ پرس زمانی به یک ساعت بعد ...
ویو تهیونگ : چشمام رو وا کردم ا.ت تو بغلم خوابیدا بود خیلی ناز بود یه لبخند زدم و محکم تو بغلم گرفتمش و آروم لبام رو گذاشتم رو لباش که چشاش رو باز کرد .....
ویو ا.ت : با حس خیسی روی لبام چشمام رو وا کردم دیدم تهیونگ لباش رو لبامه رفتم تو شک کامل شروع به دست و پنجه زدن کردم ولی زورم بهش نمیرسید که لبام رو گاز گرفت و مجبورم کرد همراهیش کنم .....
ویو تهیونگ : داشت دست و پنجه میزد محکم تر گرفتمش همراهی نمیکرد که لب پایینش رو گاز گرفتم تا همراهی کنه بعد چند ثانیه همراهیم کرد که بعد چند دیقه نفس کم اوردن ولش کردم که شروع کرد به گریه کردن و مشت زدن به سینم و گفت ....
ا.ت : خیلی عوضی هستی خیلیییی چرا همچین کردی ( گریه و هق هق )
تهیونگ : خوشم اومد به هر حال زنمی و الان هم همراهی کردی پس قبول کردی که مال منی فهمیدی ....
ا.ت : بزور کاری کردی که همراهیت کنممممم پس من مال تو نیستم ( گریه )
تهیونگ : میخوای یه جور دیگه مال خودم کنمت ؟ ( لبخند شیطانی )
ا.ت : آشغال ..... ( اشک هاش رو پاک میکنه )
تهیونگ : پاشو بریم یکم اسب سواری کنیم ... تازشم تو زنمی نمتونم ببوسمت ؟
ا.ت : ازدواجمون زوریه پس نه .... ولی خودمم دارم میپوسم بریم اسب سواری ....
ویو تهیونگ : قبول کرد پاشدیم رفتیم استبل یه هدیه براش داشتم امیدوارم خوشش بیاد .....
۶.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.