امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
p¹²

ا،ت : ممنونم از تعریفت تو هم خیلی خوشتیپ شدی
وارد آپارتمان شد و به سمته سالن رفت و کیفش روی دسته مبل گذاشت
تهیونگ در رو بست و پشت سرش وارد سالون شد
تهیونگ : قهوه میخوری
ا،ت : اره
تهیونگ : باشه تو بشین منم الان میام
ا،ت کمر بند کتش رو باز کرد و کتش رو درآورد زیاد با نشستن روی مبل راحت نبود برای همین دوتا بالشت از روی مبل برداشت پایین مبل کنار میز گذاشت و روش نشست و کتاب هاش رو از کیفش بیرون آورد
بعد از چند مین تهیونگ با دوتا ماک قهوه که دستش بود از آشپزخونه بیرون‌ آومد ا،ت با صدای قدم هاش سرش بلند کرد و نگاهش رو به تهیونگ داد که به سمتش اومد و ماک قهوه روی میز گذاشت و کنارش نشست
ا،ت نگاهش رو از تهیونگ گرفت و کتابش رو باز کرد
همینطور که سرش پایین و به کتابش نگاه میکرد گفت
ا،ت : تهیونگ ببین اینجا درس رو نمیتونم متوجه بشم
تهیونگ همینطور که به نیم روخش نگاه میکرد بدون حتا کلمه ای حرف با حرفاش گوش میداد
ا،ت وقتی جوابی از تهیونگ نشنید و متوجه نگاهای خیره اش بود سرش رو بلند کرد که تهیونگ اونقدر بهش‌ نزدیک بود که لبای ا،ت با چونه تهیونگ برخورد کرد ا،ت کمی ازش فاصله گرفت
ا،ت : تهیونگا چیزی شده
تهیونگ بدون هیچ جوابی بهش بده دستش سمته گردن ا،ت برد و موهای روی گردنش رو کنار زد و دستش روی گردنش کشید
وقتی دست تهیونگ به کردنش خورد به نفس هاش تند تر شد و ضربان قلب اش بالا رفت و نفس عميقی کشید
تهیونگ : وقتی میری دانشگاه هیچ وقت موهاتو باز نزار
ا،ت : چرا نکنه بهم نمیاد
تهیونگ دستش رو پشت گردن ا،ت برد و صورتش بیشتر بهش نزدیک کرد
و توی چشماش خیره شد
تهیونگ : نه برعکس چون خیلی بهت مياد نمیخوام جلوی کس دیگه موهاتو باز کنی
لبخندی زد وقتی متوجه شد این لحن جدی تهیونگ از روی حسودیه‌ چون
تا حالا این وچه از جدی بودن تهیونگ رو ندیده بود چون همیشه وقتی اون رو میدید لبخند میزد و الان هر کلمه از حرف هاش رو با جدیت می‌گفت
نگاهش از روی چشمای ا،ت پایین اومد و روی لباش قفل شد و
لباش رو نزديک لبای ا،ت کرد
ا،ت لبخنده شیطنت آمیز زد و برای اذیت کردن تهیونگ ازش فاصله گرفت و نگاهش رو به کتابش دوخت
تهیونگ که از حرکت یهویی ا،ت تعجب کرد چیزی نگفت و مشغول توضیح دادن مثال ها شد تهیونگ کلمه به کلمه درس رو بهش توضیح می‌داد و ا،ت به اشتیاق بهش گوش میداد و نگاهای ریزی بهش می‌کرد
بعد از تقریبا دوساعت ا،ت سرش رو از کتاب بلند کرد د دستی به کمرش کشید.......
دیدگاه ها (۰)

《 امتحان زندگی 》p¹³بعد از تقریبا دوساعت ا،ت سرش رو از کتاب ب...

《 امتحان زندگی 》p¹⁴ا،ت : من بهت اعتماد دارم حتا بیشتر از خود...

طبق درخواست شما استوری بست کردم

《 امتحان زندگی 》p¹¹《 روزی بعد 》عصر بود و از دانشگاه برگشت به...

love Between the Tides²⁷بهش ضربه میزدم ولی ولم نمیکرد ادامه ...

مین جی عمیق نگاهش کرد و آروم گفت : تهیونگ ؟ از کس دوقطبی شدی...

love Between the Tides³⁶یک ساعت قبلتهیونگتهیونگ: نمیای بیرون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط