امتحان زندگی
《 امتحان زندگی 》
p¹⁴
ا،ت : من بهت اعتماد دارم حتا بیشتر از خودم ولی میترسم اگه بفهمه مارو جدا کنه
تهیونگ : بهت اعتماد کت هیچی و هیچ کس نمیتونه ترو ازم بگیره
ا،ت : من بهت اعتماد دارم ولی فعلا نمیخوام اونا چیزی بفهمن
تهیونگ : باشه تهت فشار نمیزارمت هر وقت آماده بودی بهشون میگیم
ا،ت : بخاطر همین که انقدر عاشقتم
ا،ت دستاش رو دوره گردن تهیونگ حلقه کرد و روی لباش روی لبای تهیونگ گذاشت و تهیونگ هم بخاطر اینکه همراهی اش کنه دستاش دوره کمرش حلقه کرد و همدیگر رو بوسیدن بوسه پر از عشق
عشق حسی هست که هر کس شانس پیدا کردنش رو نداره
و احساس عشق واقعی متفاوت تری حس دنياست اما تا اونجایی که عاشقش در کنارش باشه
پیشونی اش رو به پیشونی تهیونگ گذاشت و با نفس نفس زد هر دو لبخندی پر رنگی روی لب هاشون بود
ا،ت ازش فاصله گرفت و به سمته خونه اش رفت تهیونگ وقتی از رفتن اش مطمئن شد با همون لبخندی که روی لبش بود سوار ماشینش شد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^چهار روز بعد ^^
هر روز بیشتر از دیروز برای دیدنش ذوق میکرد در تول روز بیصبرانه منتظر شب بود تا بتونه بیشتر کنارش باشه
بعد از پوشیدن لباس اش موهاش رو دم اسپی بست و کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد
تاکسی گرفت و به سمته دانشگاه اش حرکت کرد
وارد دانشگاه شد و به سمته کلاس اش رفت و با دیدن دوست اش به سمتش رفت و کنارش نشست
ا،ت : صبح بخیر
دوهی : صبح بخیر خانم عاشق دکتر کیم چطوره
ا،ت : دوهی من که بهت توضیح دادم چرا نتونستم بهت بگم
دوهی : چه توضیح تو فقد گفتی بخاطر برادرت نمیتونستی بگی ولی من که مثل بقیه نیستم من دوستم
دوهی دست به سینه نشست و نگاهش رو به جلوی داد
ا،ت : من که معذرت میخواهی کردم بزرگش نکن قهر نکن دیگه تو که شرایط منو میدونی
دوهی به سمتش چرخید و اخمش جاشو به لبخند داد
دوهی : میدونم منم بزرگش کردم ولی از این به بعد هیچی رو ازن مخفی نمیکنی
ا،ت لبخنده نرمی زد و دوهی رو در آغوشش گرفت
ا،ت : میدونستم نمیتونی زیاد باهم قهر بمونی
ا،ت با صدای آشنایی که به گوشش خورد از دوهی جدا شد و نگاهش رو به پشت سرش داد و با دیدن فردی که پشت سرش ایستاد بود اخم غلیظی کرد و از روی صندلی اش بلند شد و روبه اون فرد کرد
ا،ت : تو اینجا چیکار میکنی....
p¹⁴
ا،ت : من بهت اعتماد دارم حتا بیشتر از خودم ولی میترسم اگه بفهمه مارو جدا کنه
تهیونگ : بهت اعتماد کت هیچی و هیچ کس نمیتونه ترو ازم بگیره
ا،ت : من بهت اعتماد دارم ولی فعلا نمیخوام اونا چیزی بفهمن
تهیونگ : باشه تهت فشار نمیزارمت هر وقت آماده بودی بهشون میگیم
ا،ت : بخاطر همین که انقدر عاشقتم
ا،ت دستاش رو دوره گردن تهیونگ حلقه کرد و روی لباش روی لبای تهیونگ گذاشت و تهیونگ هم بخاطر اینکه همراهی اش کنه دستاش دوره کمرش حلقه کرد و همدیگر رو بوسیدن بوسه پر از عشق
عشق حسی هست که هر کس شانس پیدا کردنش رو نداره
و احساس عشق واقعی متفاوت تری حس دنياست اما تا اونجایی که عاشقش در کنارش باشه
پیشونی اش رو به پیشونی تهیونگ گذاشت و با نفس نفس زد هر دو لبخندی پر رنگی روی لب هاشون بود
ا،ت ازش فاصله گرفت و به سمته خونه اش رفت تهیونگ وقتی از رفتن اش مطمئن شد با همون لبخندی که روی لبش بود سوار ماشینش شد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^چهار روز بعد ^^
هر روز بیشتر از دیروز برای دیدنش ذوق میکرد در تول روز بیصبرانه منتظر شب بود تا بتونه بیشتر کنارش باشه
بعد از پوشیدن لباس اش موهاش رو دم اسپی بست و کیفش رو برداشت و از خونه خارج شد
تاکسی گرفت و به سمته دانشگاه اش حرکت کرد
وارد دانشگاه شد و به سمته کلاس اش رفت و با دیدن دوست اش به سمتش رفت و کنارش نشست
ا،ت : صبح بخیر
دوهی : صبح بخیر خانم عاشق دکتر کیم چطوره
ا،ت : دوهی من که بهت توضیح دادم چرا نتونستم بهت بگم
دوهی : چه توضیح تو فقد گفتی بخاطر برادرت نمیتونستی بگی ولی من که مثل بقیه نیستم من دوستم
دوهی دست به سینه نشست و نگاهش رو به جلوی داد
ا،ت : من که معذرت میخواهی کردم بزرگش نکن قهر نکن دیگه تو که شرایط منو میدونی
دوهی به سمتش چرخید و اخمش جاشو به لبخند داد
دوهی : میدونم منم بزرگش کردم ولی از این به بعد هیچی رو ازن مخفی نمیکنی
ا،ت لبخنده نرمی زد و دوهی رو در آغوشش گرفت
ا،ت : میدونستم نمیتونی زیاد باهم قهر بمونی
ا،ت با صدای آشنایی که به گوشش خورد از دوهی جدا شد و نگاهش رو به پشت سرش داد و با دیدن فردی که پشت سرش ایستاد بود اخم غلیظی کرد و از روی صندلی اش بلند شد و روبه اون فرد کرد
ا،ت : تو اینجا چیکار میکنی....
- ۱۱.۶k
- ۰۱ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط