مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁴⁵
ویو لانا
ولی این قضیه یه بویی میداد درسته من جیمین و هنوز نمیشناسم ولی اینکه یهویی و بدون هیچ دلیل قانعه کننده ای بخواد با یکی دعوا کنه اونم دختر یکم عجیب و مشکوکه انگار یه نقشه است...
+مشکوکید (با شک و تردید)
همه نگاش کردن*
_ کجامون مشکوکه؟ چرا چرت و پرت میگی (عصبی)
+چرا یهو جیمین پرید به من؟
و اینکه چرا یهو تو اومدی؟
مگه نگفتی شب میای؟
_ (خنده حرصی) تو عه خر الان داری به من تهمت میزنی؟
+چی گفتی؟
_ یکبار یه حرف و نمیزنن
+(خنده حرصی) تو الان به من گفتی خر؟
_ نگفتم(جدی سرد)
+گفتیییی (عصبی کشیده)
_ الان داری به من تهمت میزنی؟
(داد عصبی)
+ خنده نمیفهمی داری با کی حرف میزنی جونگکوک من زنتممم (داد)
ویو لانا
بعد از حرفم نگاهم به کوک خورد مشت کرده بود چشمام و بستم اماده بودم میدونستم میخواد چه غلطی بخوره
منتظر سیلی بودم که با صداش چشمام و باز کردم
_ ولم کن (عصبی داد)
دست کوک رو هوا بود تهیونگ دستش و گرفته بود
~ تمومش کن کوک (اخم) اون زنته!
_(نیشخند) من هیچوقت یه هرزه رو زن خودم نمیدونم
+ولش کن تهیونگ اون اینقدرا هم خر نیست میدونه اگه دستش به من بخوره ازش شکایت میکنم (نیشخند)
چند قدم به سمت عقب برداشتم و رفتم اتاقم بغضم یواش یواش داشت به گریه تبدیل میشد نباید گریه میکردم نه... گریه الان تو این موقعیت جاش نیست به سمت تخت رفتم که چشمم خورد به چمدونم خداروشکر بازش نکردم چمدونم و ورداشتم به سمت در رفتم پشتش کمی مکث کردم و اشکامو پاک کردم جوری قیافه گرفته بودم که انگار اصلا برام مهم نیست ولی از واقعا برام مهم بود از بچگی میشناسمش اون همیشه هوای من و داشت... هعی لانا همیشه اشتباهت اینجاست... بدون اینکه یکی و بشناسی قضاوتش میکنی کاری که ادم ها همیشه انجام میدن... گوشیم و چک کردم ساعت یک و نیم بود گوشی و داخل جیبم گذاشتم و از در اتاق و باز کردم کسی نبود...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁴⁵
ویو لانا
ولی این قضیه یه بویی میداد درسته من جیمین و هنوز نمیشناسم ولی اینکه یهویی و بدون هیچ دلیل قانعه کننده ای بخواد با یکی دعوا کنه اونم دختر یکم عجیب و مشکوکه انگار یه نقشه است...
+مشکوکید (با شک و تردید)
همه نگاش کردن*
_ کجامون مشکوکه؟ چرا چرت و پرت میگی (عصبی)
+چرا یهو جیمین پرید به من؟
و اینکه چرا یهو تو اومدی؟
مگه نگفتی شب میای؟
_ (خنده حرصی) تو عه خر الان داری به من تهمت میزنی؟
+چی گفتی؟
_ یکبار یه حرف و نمیزنن
+(خنده حرصی) تو الان به من گفتی خر؟
_ نگفتم(جدی سرد)
+گفتیییی (عصبی کشیده)
_ الان داری به من تهمت میزنی؟
(داد عصبی)
+ خنده نمیفهمی داری با کی حرف میزنی جونگکوک من زنتممم (داد)
ویو لانا
بعد از حرفم نگاهم به کوک خورد مشت کرده بود چشمام و بستم اماده بودم میدونستم میخواد چه غلطی بخوره
منتظر سیلی بودم که با صداش چشمام و باز کردم
_ ولم کن (عصبی داد)
دست کوک رو هوا بود تهیونگ دستش و گرفته بود
~ تمومش کن کوک (اخم) اون زنته!
_(نیشخند) من هیچوقت یه هرزه رو زن خودم نمیدونم
+ولش کن تهیونگ اون اینقدرا هم خر نیست میدونه اگه دستش به من بخوره ازش شکایت میکنم (نیشخند)
چند قدم به سمت عقب برداشتم و رفتم اتاقم بغضم یواش یواش داشت به گریه تبدیل میشد نباید گریه میکردم نه... گریه الان تو این موقعیت جاش نیست به سمت تخت رفتم که چشمم خورد به چمدونم خداروشکر بازش نکردم چمدونم و ورداشتم به سمت در رفتم پشتش کمی مکث کردم و اشکامو پاک کردم جوری قیافه گرفته بودم که انگار اصلا برام مهم نیست ولی از واقعا برام مهم بود از بچگی میشناسمش اون همیشه هوای من و داشت... هعی لانا همیشه اشتباهت اینجاست... بدون اینکه یکی و بشناسی قضاوتش میکنی کاری که ادم ها همیشه انجام میدن... گوشیم و چک کردم ساعت یک و نیم بود گوشی و داخل جیبم گذاشتم و از در اتاق و باز کردم کسی نبود...
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۷.۳k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط