مروارید آبی
مروارید آبی
Part ⁴⁶
ویو لانا
کسی نبود توی راهرو... خداروشکر... از پله ها سریع اومدم پایین خیلی خونسرد هر سه تاشون توی اشپزخونه بودن و داشتن حرف میزدن که با صدای قدم های من متوجه حضورم شدن اخرین صدایی که شنیدم این بود
~ هیس اومد پایین
خودم و به کوچه علی چپ زدم و از اشپزخونه رد شدم و به سمت در قدم برداشتم که صدای کوک شنیدم
_ کجا؟
+به تو چه؟
_ یکبار دیگه میپرسم..
+حرف و مگه یکبار نمیزدن؟
_ اوک.. برو
باورم نمیشه اینقد برات بی ارزش بودم جونگکوک
برگشتم که برم بازم با صداش وایسادم
_ لوکیشن برات فرستادم شب به این رستوران بیا.. اگر نیای یا اگه بفهمن چه مشکلی پیش اومده...(مکث) نمیزارم مامان بابا تو ببینی
ساعت هشت دمه در اونجا میبینمت اگه نبودم نرو داخل
+ از دست یه عوضی هرکاری بر میاد
_ پس نزار قاتل بشم!
ویو لانا
وای خدا سریع از عمارت خارج شدم و به سمت جاده حرکت میکردم که یه ماشین لامبورگینی تمام سفید جلوم وایساد
متعجب بودم که چرا جلوم وایساد و پیاده نمیشه؟
از ماشین فاصله گرفتم و داشتم میخواستم به سمت جاده حرکت کنم که ماشین بوق زد
و شیشه کنار راننده رو داد پایین
~ نشناختی دختر؟ (لبخند)
+خب که چی؟ (سرد)
~ بپر بالا میرسونمت
+ اگه تورو اون عوضی...
~ نه کوک نفرستاده خودم اومدم این جاده خطرناکه بخاطر همینه کسی پیاده از اینجا رد نمیشه حالا ازت خواهش میکنم که بیای و بشینی...
شرط بالای 30 لایک
کامنت 26 تا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
Part ⁴⁶
ویو لانا
کسی نبود توی راهرو... خداروشکر... از پله ها سریع اومدم پایین خیلی خونسرد هر سه تاشون توی اشپزخونه بودن و داشتن حرف میزدن که با صدای قدم های من متوجه حضورم شدن اخرین صدایی که شنیدم این بود
~ هیس اومد پایین
خودم و به کوچه علی چپ زدم و از اشپزخونه رد شدم و به سمت در قدم برداشتم که صدای کوک شنیدم
_ کجا؟
+به تو چه؟
_ یکبار دیگه میپرسم..
+حرف و مگه یکبار نمیزدن؟
_ اوک.. برو
باورم نمیشه اینقد برات بی ارزش بودم جونگکوک
برگشتم که برم بازم با صداش وایسادم
_ لوکیشن برات فرستادم شب به این رستوران بیا.. اگر نیای یا اگه بفهمن چه مشکلی پیش اومده...(مکث) نمیزارم مامان بابا تو ببینی
ساعت هشت دمه در اونجا میبینمت اگه نبودم نرو داخل
+ از دست یه عوضی هرکاری بر میاد
_ پس نزار قاتل بشم!
ویو لانا
وای خدا سریع از عمارت خارج شدم و به سمت جاده حرکت میکردم که یه ماشین لامبورگینی تمام سفید جلوم وایساد
متعجب بودم که چرا جلوم وایساد و پیاده نمیشه؟
از ماشین فاصله گرفتم و داشتم میخواستم به سمت جاده حرکت کنم که ماشین بوق زد
و شیشه کنار راننده رو داد پایین
~ نشناختی دختر؟ (لبخند)
+خب که چی؟ (سرد)
~ بپر بالا میرسونمت
+ اگه تورو اون عوضی...
~ نه کوک نفرستاده خودم اومدم این جاده خطرناکه بخاطر همینه کسی پیاده از اینجا رد نمیشه حالا ازت خواهش میکنم که بیای و بشینی...
شرط بالای 30 لایک
کامنت 26 تا
#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی
- ۸.۹k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط