پارت 53
پارت 53
#قاتل_من
تهیونگ کلافه و خسته کلیدشو توی در می چرخونه و همراه کوک وارد عمارت میشن سکوت مرگباری توی عمارت حاکم شده تهیونگی ک عادت داشت همیشه ا/ت و بااولین ورودش به عمارت ببینه امروز خبری از ا/ت نبود به سمت آشپزخونه و اتاق های خواب رفت ولی خبری ازش نبود کلافه کل عمارت زیر رو کردن ولی نتونستن پیداش کن
تهیونگ با دادی ک میزنه : ا/تتتتت
هینای ک خودشو توی اتاق حبس کرده و آروم کنار تخت سرشو تو بغلش گرفته بود زار زار گریه میکرد باشنیدن فریاد تهیونگ هق هقاش شدت میگیره وصدای گریه هاش بلند میشه سریع به سمت اتاقی میرن که صدای گریه های هینا ازش شنیده میشود و به محض باز کار کردن در با صورت قرمز هینا که از شدت گریه به مرز خفگی رسیده بوده مواجه میشن تهیونگ سریع خودشو به هینا میرسونه و مقابلش زانو میزنه و آروم دستشو میگیره و تو بغل خودش میکشه و شروع میکنه به ساکت کردنش....
هینای ک تا حد مرگ از تنهایی ترسیده بود با دیدن تهیونگ احساس امنیت میکنه و کمی آروم تر میشه....
تهیونگ ک الانشم به شدت عصبانی شده و نمیدونست توی عمارتش چه خبری شده بلند میشه و در حالی ک هینا را سفت تو بغلش گرفته بود از اتاق خارج میشه هینا را روی مبل میزاره و کنارش میشنه استرس و بی قراری ک داشت و جلوی هینا کتم میکنه ک مبادا هینا بوی ببره و بترسه تهیونگ با لبخند به سمت هینا رو میکنه و ازش میپرسه وقتی نبودم چه اتفاقی افتاد؟ ا/ت کجاست؟
هینا با حالت گریه و باعجز زبون باز میکنه و میگه... نمیدونم ا/ت کجاست بیدارم کرد که صبحونه بخورم و خودش نخواست بخوره گفت من کار دارم وبعد از تموم شدن کارم میام پیشت
ولی وقتی دیر کرد بلند شدم دنبالش گشتم ولی نبودش... هینا دوباره باصدای بلند شروع میکنه گریه کردن و به تهیونگ میگه من میترسم توروخدا تنهام نزار......
تهیونگ در حالی ک بغش گلوشو گرفته بود هینا را روی پاش میزاره و آروم موهاشو نوازش میکنه و بهش میگه آروم باش پرنسس کوچولو من کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه من کنارتم نترس اجازه نمیدم کسی نزدیکت شه من هستم....
در ضمن حتما ا/ت کار داشته قول میدم پیداش کنم تو نگران نباش هرچه زود میا میاد پیشت ک در نبود من تنها نباشی....
تهیونگ نگاهی به کوک که روی صندلی نشسته و لبخند از روی لبای خندونش دزیده شده بود میکنه....آروم صداش میزنه و بعد با حالت اشاره بهش میگه بریم تو دفترم حرف بزنیم....
تهیونگ هینا را دست یکی از خدمه ها میده و بهش میگه چهار چشمی مواظبش باشه و به محض رسیدن میا اونو به میا بسپارید....
#قاتل_من
تهیونگ کلافه و خسته کلیدشو توی در می چرخونه و همراه کوک وارد عمارت میشن سکوت مرگباری توی عمارت حاکم شده تهیونگی ک عادت داشت همیشه ا/ت و بااولین ورودش به عمارت ببینه امروز خبری از ا/ت نبود به سمت آشپزخونه و اتاق های خواب رفت ولی خبری ازش نبود کلافه کل عمارت زیر رو کردن ولی نتونستن پیداش کن
تهیونگ با دادی ک میزنه : ا/تتتتت
هینای ک خودشو توی اتاق حبس کرده و آروم کنار تخت سرشو تو بغلش گرفته بود زار زار گریه میکرد باشنیدن فریاد تهیونگ هق هقاش شدت میگیره وصدای گریه هاش بلند میشه سریع به سمت اتاقی میرن که صدای گریه های هینا ازش شنیده میشود و به محض باز کار کردن در با صورت قرمز هینا که از شدت گریه به مرز خفگی رسیده بوده مواجه میشن تهیونگ سریع خودشو به هینا میرسونه و مقابلش زانو میزنه و آروم دستشو میگیره و تو بغل خودش میکشه و شروع میکنه به ساکت کردنش....
هینای ک تا حد مرگ از تنهایی ترسیده بود با دیدن تهیونگ احساس امنیت میکنه و کمی آروم تر میشه....
تهیونگ ک الانشم به شدت عصبانی شده و نمیدونست توی عمارتش چه خبری شده بلند میشه و در حالی ک هینا را سفت تو بغلش گرفته بود از اتاق خارج میشه هینا را روی مبل میزاره و کنارش میشنه استرس و بی قراری ک داشت و جلوی هینا کتم میکنه ک مبادا هینا بوی ببره و بترسه تهیونگ با لبخند به سمت هینا رو میکنه و ازش میپرسه وقتی نبودم چه اتفاقی افتاد؟ ا/ت کجاست؟
هینا با حالت گریه و باعجز زبون باز میکنه و میگه... نمیدونم ا/ت کجاست بیدارم کرد که صبحونه بخورم و خودش نخواست بخوره گفت من کار دارم وبعد از تموم شدن کارم میام پیشت
ولی وقتی دیر کرد بلند شدم دنبالش گشتم ولی نبودش... هینا دوباره باصدای بلند شروع میکنه گریه کردن و به تهیونگ میگه من میترسم توروخدا تنهام نزار......
تهیونگ در حالی ک بغش گلوشو گرفته بود هینا را روی پاش میزاره و آروم موهاشو نوازش میکنه و بهش میگه آروم باش پرنسس کوچولو من کسی نمیتونه بهت آسیب بزنه من کنارتم نترس اجازه نمیدم کسی نزدیکت شه من هستم....
در ضمن حتما ا/ت کار داشته قول میدم پیداش کنم تو نگران نباش هرچه زود میا میاد پیشت ک در نبود من تنها نباشی....
تهیونگ نگاهی به کوک که روی صندلی نشسته و لبخند از روی لبای خندونش دزیده شده بود میکنه....آروم صداش میزنه و بعد با حالت اشاره بهش میگه بریم تو دفترم حرف بزنیم....
تهیونگ هینا را دست یکی از خدمه ها میده و بهش میگه چهار چشمی مواظبش باشه و به محض رسیدن میا اونو به میا بسپارید....
۹.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.