پارت 54
پارت 54
#قاتل_من
کوک پشت تهیونگ وارد دفتر میشه و چنگی به موهاش میزنه و میگه تهیونگ تو فک میکنی ا/ت خودش فرار کرده...
تهیونگ: کوک بیا یکم منطقی تر فک کنیم ا/ت اگ میخواست فرار کنه خیلی وقت پیش میتونست فرار کنه ما ک هر روز تو عمارت نیستیم...بعدشم ا/ت اگ میخواست فرار کنه خواهرشو اینجا نمیذاشت اونم باخودش میبرد
یه چیزی این وسط می لنگه!!
کوک: الان از حرفت بفهمم که ا/ت فرار نکرده بلکه دزدیده شده؟
تهیونگ: اره امکان داره در نبود ما دزدیده شده
ولی کی ؟ چرا ؟ و چطور تونسته وارد عمارت بشه و با چ هدفی ا/ت دزدیده فکرمو بدجور درگیر کرده...
کوک: مگ ما بیرون از عمارت خدمه نداریم؟ اگ کسی وارد عمارت شده باشه باید میفهمیدن...
تهیونگ به از کی خدمه ها اشاره میکنه و میگه اونا را برام بیارین....
چند دقیقه بعد خدمتکارا وارد دفتر تهیونگ شدن واز قیافشون میشه فهمید چقد ترسیده و رنگ پریده بودن....تهیونگ با عصبانیت نگاشون میکنه و میگه...امروز کسی وارد عمارت نشد؟
تهیونگ وقتی جوابی از خدمه ها دریافت نمیکنه عصبانی میشه و کلافه چنگی لباسش میزنه و دکمه اول پیراهن شو باز میکنه اینبار تهیونگ با داد فریاد میزنه گفتم امروز کسی وارد عمارت نشد؟؟
یکی از خدمه که به شدت از اینکه تهیونگ بخواد اونو تنبیه کنه ترسیده بود باصدای لرزان گفت نه ارباب کسی نیومده
تهیونگ که متوجه رفتار پیشخدمت شده بود محکم روی میز میزنه و با چشمای سرخ شده از عصبانیت میگه شما کاملا با قوانین عمارت آشنا هستین و اطلاع دارید سرپیچی از قوانین و دروغ گرفتن چ عواقبی داره...
کوک این دوتا را ببر و تا حد مرگ شکنجه بده تا اعتراف کنن...
یکی خدمه ها با شنیدن حرف تهیونگ ترسیده خودشو جلوی پای تهیونگ انداخت و شروع کرد التماس کردن و بعدش گفت ارباب به خدا ما بیگناهیم ما رو ببخشید درسته امروز کسی به عمارت اومده بود ولی قبل از اینکه بتونیم کاری انجام بدیم توسط اون شخص ناشناس بیهوش شدیم...و بعد از اینکه بیدار شدیم فهمیدم که خانم دزدیده شده و جرعت نداشتیم بهتون خبر بدیم....
تهیونگ عصبانی نزدیک پیشخدمت میشه و یقه شو میگیره و از زمین بلندش میکنه و مشتی توصورتش میزنه و باداد فریاد میزنه
شما گوسفندی چیزی هستید؟
چطور یک نفر تونست شما از پا در بیاره؟ اگ به جای شما چند تا سگ برای هراست میوردم بهتر بود ....
این دوتا بی ارزه رو ببرید و تا حد مرگ بزنید
تهیونگ بعد از رفتن خدمه ها نگاهی سرد به زمین میزنه ومیگه قول میدم هر کاری کنم ک ا/ت سالم به این عمارت برگردونم.... و بعدش تلفن برمیداره و به میتسویا زنگ میزنه.....
تهیونگ: میتسویا رد ا/ت رو برام بگیر باید بفهميم کی پشت این قضیه س قول میدم نزارم زنده بمونه....
#قاتل_من
کوک پشت تهیونگ وارد دفتر میشه و چنگی به موهاش میزنه و میگه تهیونگ تو فک میکنی ا/ت خودش فرار کرده...
تهیونگ: کوک بیا یکم منطقی تر فک کنیم ا/ت اگ میخواست فرار کنه خیلی وقت پیش میتونست فرار کنه ما ک هر روز تو عمارت نیستیم...بعدشم ا/ت اگ میخواست فرار کنه خواهرشو اینجا نمیذاشت اونم باخودش میبرد
یه چیزی این وسط می لنگه!!
کوک: الان از حرفت بفهمم که ا/ت فرار نکرده بلکه دزدیده شده؟
تهیونگ: اره امکان داره در نبود ما دزدیده شده
ولی کی ؟ چرا ؟ و چطور تونسته وارد عمارت بشه و با چ هدفی ا/ت دزدیده فکرمو بدجور درگیر کرده...
کوک: مگ ما بیرون از عمارت خدمه نداریم؟ اگ کسی وارد عمارت شده باشه باید میفهمیدن...
تهیونگ به از کی خدمه ها اشاره میکنه و میگه اونا را برام بیارین....
چند دقیقه بعد خدمتکارا وارد دفتر تهیونگ شدن واز قیافشون میشه فهمید چقد ترسیده و رنگ پریده بودن....تهیونگ با عصبانیت نگاشون میکنه و میگه...امروز کسی وارد عمارت نشد؟
تهیونگ وقتی جوابی از خدمه ها دریافت نمیکنه عصبانی میشه و کلافه چنگی لباسش میزنه و دکمه اول پیراهن شو باز میکنه اینبار تهیونگ با داد فریاد میزنه گفتم امروز کسی وارد عمارت نشد؟؟
یکی از خدمه که به شدت از اینکه تهیونگ بخواد اونو تنبیه کنه ترسیده بود باصدای لرزان گفت نه ارباب کسی نیومده
تهیونگ که متوجه رفتار پیشخدمت شده بود محکم روی میز میزنه و با چشمای سرخ شده از عصبانیت میگه شما کاملا با قوانین عمارت آشنا هستین و اطلاع دارید سرپیچی از قوانین و دروغ گرفتن چ عواقبی داره...
کوک این دوتا را ببر و تا حد مرگ شکنجه بده تا اعتراف کنن...
یکی خدمه ها با شنیدن حرف تهیونگ ترسیده خودشو جلوی پای تهیونگ انداخت و شروع کرد التماس کردن و بعدش گفت ارباب به خدا ما بیگناهیم ما رو ببخشید درسته امروز کسی به عمارت اومده بود ولی قبل از اینکه بتونیم کاری انجام بدیم توسط اون شخص ناشناس بیهوش شدیم...و بعد از اینکه بیدار شدیم فهمیدم که خانم دزدیده شده و جرعت نداشتیم بهتون خبر بدیم....
تهیونگ عصبانی نزدیک پیشخدمت میشه و یقه شو میگیره و از زمین بلندش میکنه و مشتی توصورتش میزنه و باداد فریاد میزنه
شما گوسفندی چیزی هستید؟
چطور یک نفر تونست شما از پا در بیاره؟ اگ به جای شما چند تا سگ برای هراست میوردم بهتر بود ....
این دوتا بی ارزه رو ببرید و تا حد مرگ بزنید
تهیونگ بعد از رفتن خدمه ها نگاهی سرد به زمین میزنه ومیگه قول میدم هر کاری کنم ک ا/ت سالم به این عمارت برگردونم.... و بعدش تلفن برمیداره و به میتسویا زنگ میزنه.....
تهیونگ: میتسویا رد ا/ت رو برام بگیر باید بفهميم کی پشت این قضیه س قول میدم نزارم زنده بمونه....
۸.۸k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.