رمان دورترین نزدیک کاور شخصیت سپهر
#پارت_۳۱
ترانه
روزبعدفقط سرخاک بابا بودم،هنوزدردش همونقدنفس گیره امایادگرفتم باهاش زندگی کنم!بااین نبودن،چون همیشه اینو بهم میگفت...
ازبیکاری فقط میرفتم بوتیک خاله وبرمیگشتم سامان جواب تلفنامونمیدادوملیساعم خاموش بودکلا!
هووف چ وضعیه چی شده مگه؟!
9فروردین بودوتولدسپهربدررک برام مهم نیست منوبه خانواده عشقش فروخت هه مگ پادیناچقدارزششوداره اخه اونم تهش لنگه خانوادش!
میخواستم امروزوازخونه بزنم بیرونوپیش خاله برم...اماده شدموزدم بیرون راه دوری نبود،پیاده داشتم میرفتم که متوجه ترمزماشینی شدم برگشتمو باچهره حق ب جانب امیرپارساروبرو شدم...
امیر:اوه،باک کیم بورَدا !(اوه ببین کی اینجاست!)
- کایبول عامیر،سنی اوزلیدیم
(گمشو امیر،حالم ازت بهم میخوره)
داشتم میرفتم ک اومدپایینو بازوموگرف
امیر:یا تِکلیفینی کَبول اِدَرسَم؟!
(اگه پیشنهادتو قبول کنم چی؟)
باعصبانیت توپیدم بهش
- هرشیی اولمادان کالتاک؛بانادوکونما
(عوضیِ بی همه چیز،دست ب من نزن)
دستمومحکم گرفتو اومدچسبیدبهم
امیر: شارکی،اِلِشتریه زورلاما
( ترانه،انقدزور نزن)
بزوردستمو ازدستش کشیدمو ب راهم ادامه دادم نمیشه کاریش کردم نه سپهر حرفمو باور کرد نه حتی اگه ب پلیسم بگم چیزی عوض میشه!هوووف...
دوروز بعد پست ی پاکت برام اورد.!
اومدم تو وبازش کردم ی فلش و یه یادداشت:این تنها کاری بود که فعلا از دستم بر میومد... سامان!
فلشوزدم به لپ تاب با دیدن تصویر رو به روم تعجب کردم... چنتاعکس و فیلم لحظه ای بحث منو امیرپارسا!
اخه چجوری؟ ینی کسی تعقیبم میکرده! اصا سامان کوش؟...
منتظر موندم سپهر بیاد...
سالنو مترکردم از این سر تا اون سر...
چشمم به ساعت بود...
هووووف بلاخره اومد...
رفتم طرفش و پاکتو کوبوندم به سینه ش !
- بگیر نگا کن
متعجب پاکتو برداشت و فلشو در اورد و رفت سمت دستگاه پخش و پلی کرد
خوبه صداعم واضح بوود فق کیفیت ی یکم بد بود ک حتما با گوشی بوده و اونموقع م هوا افتابی نور زیاد بود سامان دمت گرم ینی...
سپهر برگشت سمتم ک حرفی بزنه
- هیچی نگو !نمیخام یه کلمه م بشنوم همون روز تموم شد
رفتم تو اتاقم ، گوشیمو برداشتم سامی اصا در دسترس نبود ای خدا، یعنی چرا؟
هوووف چند روز بعدشم در دسترس نبود ، بعد عید رفتم دانشگاه اما هیچ خبری ازش نبود کلاسامم با ملیس همخونی نداشت بخاطر رشته مون!
اونم گوشیش خاموش بود!
اینجاچه خبره؟!
یکی دو روز بعد دیدم هنوز خبری نیست رفتم دم خونه ملیس اینا هووف من باز ماهور و ببینم داغ دلم تازه شه!
میخاسم ایفونو بزنم که در باز شد و ماهور جلوم سبز شد! داشت با گوشی حرف میزد . دلتنگ بهش خیره شدم ، چقد دلم واسش تنگ شده بود! اخ عشق خودخواهه من ، کاش میدونستی چقد دوست دارم!
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #دخترونه #love #عاشقانه #عشق
ترانه
روزبعدفقط سرخاک بابا بودم،هنوزدردش همونقدنفس گیره امایادگرفتم باهاش زندگی کنم!بااین نبودن،چون همیشه اینو بهم میگفت...
ازبیکاری فقط میرفتم بوتیک خاله وبرمیگشتم سامان جواب تلفنامونمیدادوملیساعم خاموش بودکلا!
هووف چ وضعیه چی شده مگه؟!
9فروردین بودوتولدسپهربدررک برام مهم نیست منوبه خانواده عشقش فروخت هه مگ پادیناچقدارزششوداره اخه اونم تهش لنگه خانوادش!
میخواستم امروزوازخونه بزنم بیرونوپیش خاله برم...اماده شدموزدم بیرون راه دوری نبود،پیاده داشتم میرفتم که متوجه ترمزماشینی شدم برگشتمو باچهره حق ب جانب امیرپارساروبرو شدم...
امیر:اوه،باک کیم بورَدا !(اوه ببین کی اینجاست!)
- کایبول عامیر،سنی اوزلیدیم
(گمشو امیر،حالم ازت بهم میخوره)
داشتم میرفتم ک اومدپایینو بازوموگرف
امیر:یا تِکلیفینی کَبول اِدَرسَم؟!
(اگه پیشنهادتو قبول کنم چی؟)
باعصبانیت توپیدم بهش
- هرشیی اولمادان کالتاک؛بانادوکونما
(عوضیِ بی همه چیز،دست ب من نزن)
دستمومحکم گرفتو اومدچسبیدبهم
امیر: شارکی،اِلِشتریه زورلاما
( ترانه،انقدزور نزن)
بزوردستمو ازدستش کشیدمو ب راهم ادامه دادم نمیشه کاریش کردم نه سپهر حرفمو باور کرد نه حتی اگه ب پلیسم بگم چیزی عوض میشه!هوووف...
دوروز بعد پست ی پاکت برام اورد.!
اومدم تو وبازش کردم ی فلش و یه یادداشت:این تنها کاری بود که فعلا از دستم بر میومد... سامان!
فلشوزدم به لپ تاب با دیدن تصویر رو به روم تعجب کردم... چنتاعکس و فیلم لحظه ای بحث منو امیرپارسا!
اخه چجوری؟ ینی کسی تعقیبم میکرده! اصا سامان کوش؟...
منتظر موندم سپهر بیاد...
سالنو مترکردم از این سر تا اون سر...
چشمم به ساعت بود...
هووووف بلاخره اومد...
رفتم طرفش و پاکتو کوبوندم به سینه ش !
- بگیر نگا کن
متعجب پاکتو برداشت و فلشو در اورد و رفت سمت دستگاه پخش و پلی کرد
خوبه صداعم واضح بوود فق کیفیت ی یکم بد بود ک حتما با گوشی بوده و اونموقع م هوا افتابی نور زیاد بود سامان دمت گرم ینی...
سپهر برگشت سمتم ک حرفی بزنه
- هیچی نگو !نمیخام یه کلمه م بشنوم همون روز تموم شد
رفتم تو اتاقم ، گوشیمو برداشتم سامی اصا در دسترس نبود ای خدا، یعنی چرا؟
هوووف چند روز بعدشم در دسترس نبود ، بعد عید رفتم دانشگاه اما هیچ خبری ازش نبود کلاسامم با ملیس همخونی نداشت بخاطر رشته مون!
اونم گوشیش خاموش بود!
اینجاچه خبره؟!
یکی دو روز بعد دیدم هنوز خبری نیست رفتم دم خونه ملیس اینا هووف من باز ماهور و ببینم داغ دلم تازه شه!
میخاسم ایفونو بزنم که در باز شد و ماهور جلوم سبز شد! داشت با گوشی حرف میزد . دلتنگ بهش خیره شدم ، چقد دلم واسش تنگ شده بود! اخ عشق خودخواهه من ، کاش میدونستی چقد دوست دارم!
#دورترین_نزدیک
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #پست_جدید #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #دخترونه #love #عاشقانه #عشق
۸.۳k
۱۱ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.