پـارت ④④
پـارت ④④
بعدشم در و باز کردم و پیاده شدم دخترا تا دیدن من دارم گریه می کنم اومدن
سمتم و پرسیدن چی شده ـ من به خدا به جز پرهام با کسی نیستم به خدا
راست میگم سلین:باشه باشه عزیزم بیا الان بریم خونه خودت و اذیت نکن بیا بریم ـ من ه٭ر٭ز٭ه نیستم نیستم من نیستم سلین من نیستم سلین:معلومه
که نیستی خودتو اذیت نکن بیا بریم بیا
مـ♥ـارال
آریانا رو بردیم تو ماشینه سامیار سورنم رفت پیش پرهام من و سلین و آریانا
با سامیار رفتیم قرار شد بریم خونه چون آریانا اصلا حالش خوب نبود
خدا میدونه سر چی بحث کردن رفتیم به سمت خونه و رفتیم بالا البته جوری که کلا آریانا و پرهام همو نبینن هرچی زنگ زدیم ترنم در و باز نکرد کلید انداختیم
رفتیم تو دیدم کنار جا کفشی یه نوشته ای هست خوندمش دیدم ترنم نوشته
من و سپنتا باهم رفتیم بیرون نگران نشین آریانا که تا رفتیم تو خونه بلافاصه
رفت تو اتاقش درم قفل کرد سلین:میگما بلایی سر خودش نیاره ـ نه آریانا عاقل تر از این حرف هاس سلین:بیا بریم خونه پسرا ببینیم قضیه از چه قراره
ـ باشه بریم و رفتیم دم خونشون و در زدیم سورن درو باز کرد و گفت:بیاین تو
ـ پرهام کجاست؟ سورن:از وقتی اومدیم رفته تو حموم بیرونم نمیاد داغونه
رفتیم تو و رو مبل پیش سورن و سامی نشستیم و منتظر موندیم پرهام بیاد بیرون ـ چرا نمیاد پس آخه بالاخره باید بدونیم چی شده یهو صدای خسته
پرهام اومد و گفت:بله کاری داشتین با من ـ میشه لطفا بگی چه اتفاقی افتاده که باهم بحثتون شد پرهام :هه باشه میگم و نشست کنار سامیار و شروع کرد
به گفتن
پرهام:تو ماشین بودیم که گوشی آریانا خانم زنگ خورد اولش جواب نداد پرسیدم کیه گفت ناشناسه بهش گفتم جواب بده شاید کار مهمی داشته
باشه ولی بازم گفت حوصله ندارم منم گفتم بده من جواب بدم و جواب
دادم یه پسره ایرانی پشت خط بود میگفت که آریانا و اون باهمن و همم
خیلی دوست دارن و از این جور حرف ها ـ ای بابا خب شاید اون بخواد
رابطتون و بهم بزنه پرهام:هه چی میگی تو از تمام زندگی آریانا خانم خبر
داشت از لحظه به لحظه وقتی من جواب دادم به من میگفت تو کی هستی
که گوشیه نامزد من و جواب دادی میفهمی خیلی مطمعن بود حتی وقتی اومدم
خونه چندتا از عکس های خودش و آریانا رو فرستاد رو گوشیم خیلی خوب و خوشحال بودن سلین:میشه عکسشو ببینم تا این و گفتم پرهام اومد نشونم
بده که صدای داد و گریه یکی میومد نگران شدیم و با پسرا رفتیم تو خونه
ما که دیدیم.....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
بعدشم در و باز کردم و پیاده شدم دخترا تا دیدن من دارم گریه می کنم اومدن
سمتم و پرسیدن چی شده ـ من به خدا به جز پرهام با کسی نیستم به خدا
راست میگم سلین:باشه باشه عزیزم بیا الان بریم خونه خودت و اذیت نکن بیا بریم ـ من ه٭ر٭ز٭ه نیستم نیستم من نیستم سلین من نیستم سلین:معلومه
که نیستی خودتو اذیت نکن بیا بریم بیا
مـ♥ـارال
آریانا رو بردیم تو ماشینه سامیار سورنم رفت پیش پرهام من و سلین و آریانا
با سامیار رفتیم قرار شد بریم خونه چون آریانا اصلا حالش خوب نبود
خدا میدونه سر چی بحث کردن رفتیم به سمت خونه و رفتیم بالا البته جوری که کلا آریانا و پرهام همو نبینن هرچی زنگ زدیم ترنم در و باز نکرد کلید انداختیم
رفتیم تو دیدم کنار جا کفشی یه نوشته ای هست خوندمش دیدم ترنم نوشته
من و سپنتا باهم رفتیم بیرون نگران نشین آریانا که تا رفتیم تو خونه بلافاصه
رفت تو اتاقش درم قفل کرد سلین:میگما بلایی سر خودش نیاره ـ نه آریانا عاقل تر از این حرف هاس سلین:بیا بریم خونه پسرا ببینیم قضیه از چه قراره
ـ باشه بریم و رفتیم دم خونشون و در زدیم سورن درو باز کرد و گفت:بیاین تو
ـ پرهام کجاست؟ سورن:از وقتی اومدیم رفته تو حموم بیرونم نمیاد داغونه
رفتیم تو و رو مبل پیش سورن و سامی نشستیم و منتظر موندیم پرهام بیاد بیرون ـ چرا نمیاد پس آخه بالاخره باید بدونیم چی شده یهو صدای خسته
پرهام اومد و گفت:بله کاری داشتین با من ـ میشه لطفا بگی چه اتفاقی افتاده که باهم بحثتون شد پرهام :هه باشه میگم و نشست کنار سامیار و شروع کرد
به گفتن
پرهام:تو ماشین بودیم که گوشی آریانا خانم زنگ خورد اولش جواب نداد پرسیدم کیه گفت ناشناسه بهش گفتم جواب بده شاید کار مهمی داشته
باشه ولی بازم گفت حوصله ندارم منم گفتم بده من جواب بدم و جواب
دادم یه پسره ایرانی پشت خط بود میگفت که آریانا و اون باهمن و همم
خیلی دوست دارن و از این جور حرف ها ـ ای بابا خب شاید اون بخواد
رابطتون و بهم بزنه پرهام:هه چی میگی تو از تمام زندگی آریانا خانم خبر
داشت از لحظه به لحظه وقتی من جواب دادم به من میگفت تو کی هستی
که گوشیه نامزد من و جواب دادی میفهمی خیلی مطمعن بود حتی وقتی اومدم
خونه چندتا از عکس های خودش و آریانا رو فرستاد رو گوشیم خیلی خوب و خوشحال بودن سلین:میشه عکسشو ببینم تا این و گفتم پرهام اومد نشونم
بده که صدای داد و گریه یکی میومد نگران شدیم و با پسرا رفتیم تو خونه
ما که دیدیم.....
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
۱۱.۲k
۱۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.