پـارت ③④
پـارت ③④
سـپنـ♥ـتا
واقعا فکر نمیکردم این دختر انقدر دل پری داشته باشه من نباید تنهاش بزارم
نباید عشقم و تنها بزارم اون تو بد مسیری پا گذاشته مسیر خیلی بدی خیلی
خیلی بد.
ترنم:به پسرا هم این موضوع و گفتی؟ ـ نه اصلا ترنم یه لبخند بهم زد و گفت:مرسی که از این کوچیک ترم نکردی ـ ا واسه چی کوچیک تو مگه
چیکار کردی ترنم:همین که وارد این راه شدم بدترین اشتباهه ـ گفتم که بیخیال حالا هم برو دست و صورتتو بشور تا باهم بریم بیرون بدو بدو
سلــ♥ـیــن
الان دوساعته بیرونیم الانم میخوایم بریم شهربازی مارال و سامی با من و سورن تو یه ماشین بودیم پرهام و آریانا طبق معمول تو یه ماشین
مارال:کاش ترنمم بود ـ اوهوم عاشق شهربازیه سامی:پس سپنتا الکی نمیگفت ترنم بچه هست با این حرفش خندیدیم سورن:میگما یعنی
سپنتا چیکاره ترنم داشت که میخواست تنهایی باهاش حرف بزنه ـ حتما یه
کاری داشته دیگه سامیار با شیطنت گفت :شاید خبرایی باشه هوم مارال:اوم
شاید
ـ نکنه واقعا خبری باشه¿⁉ سورن: نه بابا فک نکنم اونجوری که من میدونم
سپنتا به هیچ دختری رو نمیده چه برسه عاشق یه دختر بشه ـ آره سر عمر
ـ آخه حالا به فرض عاشق نمیشه درست ولی لطفا نگو به هیچ دختری رو
نمیده اگه نداده بود پس چرا هربار که ترنم یه چیزیش میشد اولین نفر اون
نگران میشد هوم؟ سامیار:راست میگه چرا❓ مارال:اصلا مسائل اونا به ما چه هم ترنم هم سپنتا دوتاشون بزرگ شدن میدونن دارن چیکار می کنن
پس بحث و تموم کنید ـ سامی چقد دیگه مونده برسیم ؟ سامی:یه چند مین
دیگه ـ آها اوکی.
آریـانـ♥ـا
تو ماشین بودیم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم شمارش ناشناسه
پرهام:کیه؟ ـ نمیدونم ناشناسه پرهام:خب بردار شاید کار مهمی داشته
باشه
ـ حوصلم نمیشه پرهام:میخوای من جواب بدم ـ بیا بده گوشیو بهش دادم
اونم دکمه سبز و زد و جواب داد نگاش کردم دیدم با هر حرف کسی که پشت
خط هست عصبانی تر میشه که یهو گوشی و قطع کرد و ماشین و زد کنار و گوشی و پرت کرد تو بغلم و با عربده گفت:بیا مثل اینکه عشقت خیلی نگرانت
شده بود حالا هم گمشو از ماشینم پیاده شو گمشــو ...
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
سـپنـ♥ـتا
واقعا فکر نمیکردم این دختر انقدر دل پری داشته باشه من نباید تنهاش بزارم
نباید عشقم و تنها بزارم اون تو بد مسیری پا گذاشته مسیر خیلی بدی خیلی
خیلی بد.
ترنم:به پسرا هم این موضوع و گفتی؟ ـ نه اصلا ترنم یه لبخند بهم زد و گفت:مرسی که از این کوچیک ترم نکردی ـ ا واسه چی کوچیک تو مگه
چیکار کردی ترنم:همین که وارد این راه شدم بدترین اشتباهه ـ گفتم که بیخیال حالا هم برو دست و صورتتو بشور تا باهم بریم بیرون بدو بدو
سلــ♥ـیــن
الان دوساعته بیرونیم الانم میخوایم بریم شهربازی مارال و سامی با من و سورن تو یه ماشین بودیم پرهام و آریانا طبق معمول تو یه ماشین
مارال:کاش ترنمم بود ـ اوهوم عاشق شهربازیه سامی:پس سپنتا الکی نمیگفت ترنم بچه هست با این حرفش خندیدیم سورن:میگما یعنی
سپنتا چیکاره ترنم داشت که میخواست تنهایی باهاش حرف بزنه ـ حتما یه
کاری داشته دیگه سامیار با شیطنت گفت :شاید خبرایی باشه هوم مارال:اوم
شاید
ـ نکنه واقعا خبری باشه¿⁉ سورن: نه بابا فک نکنم اونجوری که من میدونم
سپنتا به هیچ دختری رو نمیده چه برسه عاشق یه دختر بشه ـ آره سر عمر
ـ آخه حالا به فرض عاشق نمیشه درست ولی لطفا نگو به هیچ دختری رو
نمیده اگه نداده بود پس چرا هربار که ترنم یه چیزیش میشد اولین نفر اون
نگران میشد هوم؟ سامیار:راست میگه چرا❓ مارال:اصلا مسائل اونا به ما چه هم ترنم هم سپنتا دوتاشون بزرگ شدن میدونن دارن چیکار می کنن
پس بحث و تموم کنید ـ سامی چقد دیگه مونده برسیم ؟ سامی:یه چند مین
دیگه ـ آها اوکی.
آریـانـ♥ـا
تو ماشین بودیم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم شمارش ناشناسه
پرهام:کیه؟ ـ نمیدونم ناشناسه پرهام:خب بردار شاید کار مهمی داشته
باشه
ـ حوصلم نمیشه پرهام:میخوای من جواب بدم ـ بیا بده گوشیو بهش دادم
اونم دکمه سبز و زد و جواب داد نگاش کردم دیدم با هر حرف کسی که پشت
خط هست عصبانی تر میشه که یهو گوشی و قطع کرد و ماشین و زد کنار و گوشی و پرت کرد تو بغلم و با عربده گفت:بیا مثل اینکه عشقت خیلی نگرانت
شده بود حالا هم گمشو از ماشینم پیاده شو گمشــو ...
یـک.(پـارت.ویـژه).در.کامنت.هـا. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن.
۸.۴k
۱۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.