نه قهرمان
نه قهرمان
پارت ۳۶
ادمین :
یهو یکی از پشت گردن مک رو گرفت و تفنگشو در آورد و گذاشت رو گردن مک و گفت ( اون رو با & نشون میدهم ):
تکون بخوری همین الان دوستتو میکشم
میا : اوکی بزنش
&: یعنی آنقدر راحت میفروشیش
میا : او برام اهمیتی ندارد بزنش یا خودم میزنم
& : باشه خودت خواستی
& کردن مک و محکم فشار میداد مک رنگش بنفش شده بود ولی وای بازم هیچی نمی گفت که & انتظار نداشت میا آنقدر راحت شاهد خفه شدن مک باشه و اینبار تفنگشو رو شقیقه مک گذاشت و گفت :
برای بار آخر بهت میگم میخوای دوستت بمیره یا نه
میا : بهت که گفتم بکشش
& تا خواست با تفنگشو شلیک کنه کنه میا سریع تفنگو از دستش گرفت و کمرشو گرفت و از جلو محکم کوبیدش زمین و نشست روش و با شوکرش چند جای بدنش زد که & بیهوش شد میا تا دید دیگه حرکتی نمیکنه سریع سمت مک رفت مک روی زمین افتاده بود و نفس نفس میزد میا گفت :
ببخشید باید زود تر این کارو میکردم
مک :( نفس نفس زنان ) ا.اشکالی.. ندا.ره
میا دستشو رو سینه مک گذاشت و با قدرتش سعی کرد مک رو خوب کنه و مک نفسش منظم شد و حالش خوب شد میا دست مک رو گرفت و باندش کرد مک یه نگاهی به & انداخت و رفت سمتش و گفت :
خوبه برای چند ساعتی بیهوشی آفرین
میا : مرسی بیا سریع بریم تا کسی نفمیده
مک : باشه بیا بریم
مک رفت پشت انباری و میا هم همراهش رفت پشت انباری یه چاله بود مک با میا باند داخل چاله و مک در روی چاله گذاشت تا کسی نفهمه و به سمت بیرون حرکت کردند و بعد از چند ثانیه رسیدند بیرون یه ماشین معمولی کنار جاده وایساده بود مک و میا رفتند سمت ماشین و درو باز کردند داخل ماشین پر از پلیس با ماسک و لباس بود که پیاده شدند و اطراف آنها وایسادند میا یه لحظه ترسید و فکر میکرد آنها پلیس های ونزوئلا هستند و رفت عقب و دستاشو مشت کرد و خواست با قدرتش پلیس هارو دور کند که مک گفت :
هی آنها پلیس های خودمون هستند
میا آروم شد مک و میا سوار ماشین شدند و پلیس ها اطراف رو محظ احتیاط نگاه کردند و بعد از اینکه کسی رو ندیدند سوار ماشین شدند و ماشین راه افتاد و بعد از چند دقیقه ماشین داخل یه بیابون وایساد میا و مک و پلیس ها از ماشین پیاده شدند جلوی آنها یه هواپیما با ارم آمریکا بود همه سوار هواپیما شدند میا با دیدن پاها هواپیما شوکه شد آنها اعضا بودند همه آنها تا میا رو دیدند شرعی به سمتش رفتند و همدیگر رو بغل کردن میا از خوشحالی داشت بال در میآورد دلش برای اعضا خیلی تنگ شده بود از بغل همدیگر در آمدند
کوک : میا دختر خودتی
میا : بچه ها دلم براتون تنگ شده بود
جین : ما هم همینطور خیلی خوشحالم که دوباره دیدیمت
میا: اگر بدونی اینجا چه جهنمی بود
نامجون : نگران نباش قرار است به زودی ازشون انتقام بگیریم
میا : چطوری ؟
نامجون : رییس پلیس با رییس جمهور آمریکا حرف زدند و قرار شد با مدارکی که برای آنها اوردی هم رابطه اش رو با کشور های دیگه قطع کنه هم میخواهت ابروشون رو تو کل دنیا ببره و همه کشور ها رو علیهش کنه و حمله نظامی به کشورش کنه
میا : عالی بهتر از این نمیشه
مک به سمت آنها می آیند رو میگوید :
برید رو صندلی ها بنشینید که هوایپیما باید حرکت کنه
الا : باشه بچه ها بریم
و اعضا روی صندلی ها مینشینند و هواپیما حرکت میکند اعضا تو کل پرواز داشتند حرف میزدند و میخندیدند همشون از اینکه میا دوباره برگشته خیلی خوشحال شدند اون روز میا دوباره خانواده اش رو دیده بود
ادامه دارد ....
پارت ۳۶
ادمین :
یهو یکی از پشت گردن مک رو گرفت و تفنگشو در آورد و گذاشت رو گردن مک و گفت ( اون رو با & نشون میدهم ):
تکون بخوری همین الان دوستتو میکشم
میا : اوکی بزنش
&: یعنی آنقدر راحت میفروشیش
میا : او برام اهمیتی ندارد بزنش یا خودم میزنم
& : باشه خودت خواستی
& کردن مک و محکم فشار میداد مک رنگش بنفش شده بود ولی وای بازم هیچی نمی گفت که & انتظار نداشت میا آنقدر راحت شاهد خفه شدن مک باشه و اینبار تفنگشو رو شقیقه مک گذاشت و گفت :
برای بار آخر بهت میگم میخوای دوستت بمیره یا نه
میا : بهت که گفتم بکشش
& تا خواست با تفنگشو شلیک کنه کنه میا سریع تفنگو از دستش گرفت و کمرشو گرفت و از جلو محکم کوبیدش زمین و نشست روش و با شوکرش چند جای بدنش زد که & بیهوش شد میا تا دید دیگه حرکتی نمیکنه سریع سمت مک رفت مک روی زمین افتاده بود و نفس نفس میزد میا گفت :
ببخشید باید زود تر این کارو میکردم
مک :( نفس نفس زنان ) ا.اشکالی.. ندا.ره
میا دستشو رو سینه مک گذاشت و با قدرتش سعی کرد مک رو خوب کنه و مک نفسش منظم شد و حالش خوب شد میا دست مک رو گرفت و باندش کرد مک یه نگاهی به & انداخت و رفت سمتش و گفت :
خوبه برای چند ساعتی بیهوشی آفرین
میا : مرسی بیا سریع بریم تا کسی نفمیده
مک : باشه بیا بریم
مک رفت پشت انباری و میا هم همراهش رفت پشت انباری یه چاله بود مک با میا باند داخل چاله و مک در روی چاله گذاشت تا کسی نفهمه و به سمت بیرون حرکت کردند و بعد از چند ثانیه رسیدند بیرون یه ماشین معمولی کنار جاده وایساده بود مک و میا رفتند سمت ماشین و درو باز کردند داخل ماشین پر از پلیس با ماسک و لباس بود که پیاده شدند و اطراف آنها وایسادند میا یه لحظه ترسید و فکر میکرد آنها پلیس های ونزوئلا هستند و رفت عقب و دستاشو مشت کرد و خواست با قدرتش پلیس هارو دور کند که مک گفت :
هی آنها پلیس های خودمون هستند
میا آروم شد مک و میا سوار ماشین شدند و پلیس ها اطراف رو محظ احتیاط نگاه کردند و بعد از اینکه کسی رو ندیدند سوار ماشین شدند و ماشین راه افتاد و بعد از چند دقیقه ماشین داخل یه بیابون وایساد میا و مک و پلیس ها از ماشین پیاده شدند جلوی آنها یه هواپیما با ارم آمریکا بود همه سوار هواپیما شدند میا با دیدن پاها هواپیما شوکه شد آنها اعضا بودند همه آنها تا میا رو دیدند شرعی به سمتش رفتند و همدیگر رو بغل کردن میا از خوشحالی داشت بال در میآورد دلش برای اعضا خیلی تنگ شده بود از بغل همدیگر در آمدند
کوک : میا دختر خودتی
میا : بچه ها دلم براتون تنگ شده بود
جین : ما هم همینطور خیلی خوشحالم که دوباره دیدیمت
میا: اگر بدونی اینجا چه جهنمی بود
نامجون : نگران نباش قرار است به زودی ازشون انتقام بگیریم
میا : چطوری ؟
نامجون : رییس پلیس با رییس جمهور آمریکا حرف زدند و قرار شد با مدارکی که برای آنها اوردی هم رابطه اش رو با کشور های دیگه قطع کنه هم میخواهت ابروشون رو تو کل دنیا ببره و همه کشور ها رو علیهش کنه و حمله نظامی به کشورش کنه
میا : عالی بهتر از این نمیشه
مک به سمت آنها می آیند رو میگوید :
برید رو صندلی ها بنشینید که هوایپیما باید حرکت کنه
الا : باشه بچه ها بریم
و اعضا روی صندلی ها مینشینند و هواپیما حرکت میکند اعضا تو کل پرواز داشتند حرف میزدند و میخندیدند همشون از اینکه میا دوباره برگشته خیلی خوشحال شدند اون روز میا دوباره خانواده اش رو دیده بود
ادامه دارد ....
- ۱.۸k
- ۲۱ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط