ما همیشه حالما ن خوب است،ولی گاهی،حالمان خوب نیست،وقتی می
ما همیشه حالما ن خوب است،ولی گاهی،حالمان خوب نیست،وقتی میگویم خوب نیست،وقتیست کِ فشارِ درد روند کارکرد سلول هایِ مغزمان را از کار انداختهُ،کارخانه اشکسازی چشمهایمان،اشکهارا بِ گونه ها هدایت میکنند،وقتیست کِ فشارِ فشارِعصبی،عضوهای دیگر را بِ درد وادار میکند،.
این وقت همان وقت است کِ هیچ چیز بهبود نمیبخشد زخم هایِ مارا،حتی خود خداهم اگر مارا در آغوش بگیرد،بازهم تمام تنمان درد میکند! دردهایی که ثانیه به ثانیه قد میکشند.
مادرونُ برونُ گرا حالیمان نمیشود،فقط گاهی احتیاج داریم کسی بِ صدای هق هقمان گوش کندُ نگوید!همه چی درست میشه،ما خودمان گوش همه را ازین خزعبلات مثلن انگیزه دهنده ساعت بِ ساعت پر میکنیم. فقط بِ صدای هق هقمان گوش دهدُ نگوید،نکشد بِ رخ دردهایِ بزرگِ دلِ کوچک مارا.ماخودمان میدانیم،همه چیز درحالِ جریانُ تغییر حالت است،حالمان از گوشزدهایِ چرندتان بهم میخورد.از شمایی کِ درجوابِ شروع نشدن هق هق ها شروع میکنید بِ گفتن از دردها،و زخم هایی کِ با چسب زخم میشود انهارا،مداوا کرد. ولی زخم هایِ ما چسب زخم را در خود حل میکنند.
کارِ ما دیگر از همه چیز گذشته،از خود زنیُ،تیغُ خونُ خونریزی، از گفتن "بِ پایان میرسد این شب بی پایام غم مخور بِ خود" تا زانویِ غم بغل گرفتنُ اشکُ خنده بِ وضعیت اسفبارُ گم کردنِ خود لابِ لایِ کیبوردُ ساعتها تایپِ متنهایی کِ از نظر دیگران زیباست،بدون دیدن پشت پرده پر دردُ تهوع این متنها..
خلاصه فقط به ثانیه ها نگاه میکنیمُ چشم میدوزیم به در چشم انتظار دردهایِ پر دردتر از دردهایِ تنُ روح کُش.
راستش را بخاهی تنِ خسته مارا دیگر مرگ هم مداوا نمیکند.
ما جنازه روحمان زودتر از جسممان رویِ دستمان مانده.
mohy'
این وقت همان وقت است کِ هیچ چیز بهبود نمیبخشد زخم هایِ مارا،حتی خود خداهم اگر مارا در آغوش بگیرد،بازهم تمام تنمان درد میکند! دردهایی که ثانیه به ثانیه قد میکشند.
مادرونُ برونُ گرا حالیمان نمیشود،فقط گاهی احتیاج داریم کسی بِ صدای هق هقمان گوش کندُ نگوید!همه چی درست میشه،ما خودمان گوش همه را ازین خزعبلات مثلن انگیزه دهنده ساعت بِ ساعت پر میکنیم. فقط بِ صدای هق هقمان گوش دهدُ نگوید،نکشد بِ رخ دردهایِ بزرگِ دلِ کوچک مارا.ماخودمان میدانیم،همه چیز درحالِ جریانُ تغییر حالت است،حالمان از گوشزدهایِ چرندتان بهم میخورد.از شمایی کِ درجوابِ شروع نشدن هق هق ها شروع میکنید بِ گفتن از دردها،و زخم هایی کِ با چسب زخم میشود انهارا،مداوا کرد. ولی زخم هایِ ما چسب زخم را در خود حل میکنند.
کارِ ما دیگر از همه چیز گذشته،از خود زنیُ،تیغُ خونُ خونریزی، از گفتن "بِ پایان میرسد این شب بی پایام غم مخور بِ خود" تا زانویِ غم بغل گرفتنُ اشکُ خنده بِ وضعیت اسفبارُ گم کردنِ خود لابِ لایِ کیبوردُ ساعتها تایپِ متنهایی کِ از نظر دیگران زیباست،بدون دیدن پشت پرده پر دردُ تهوع این متنها..
خلاصه فقط به ثانیه ها نگاه میکنیمُ چشم میدوزیم به در چشم انتظار دردهایِ پر دردتر از دردهایِ تنُ روح کُش.
راستش را بخاهی تنِ خسته مارا دیگر مرگ هم مداوا نمیکند.
ما جنازه روحمان زودتر از جسممان رویِ دستمان مانده.
mohy'
۱۴.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰