پارت. 31.
#پارت. 31.
هانیه:
تو این چند سال اخیر منو امیر حسین با هم نامزد کرده بودیم و امشبم قرار بود با آرمان بریم بیرون
داشتم حاضر میشدم ک امیر حسین پیام داد که پایینه
منم تند تر حاضر شدم و رفتم پایین
درو باز کردم و گفتم
سلام چطوری امیر
گفت
سلام مرسی شما چطوری خانم گلم؟
خندیدمو گفتم
اگ تو خوب باشی منم خوبم. (چندشم خودتونید)
توراه بودیم ک گوشیم زنگ خورد
کی بود اخه این وقت شب
شماررو ک نگاه کردم ناشناس بود
بله؟
گفت:
شما آیدا محمدی میشناسید؟
گفتم
بله دوستم هستن
گفت
اخرین نفری ک بهش زنگ زده شما بودید خودتونو برسونید به این بیمارستان
سریع گفتم
چی شده خانم؟؟
گفت
تصادف کردن، زودتر خودتونو برسونید
با استرس همه چیرو برای امیر حسین تعریف کردم ک سریع روند به اون بیمارستان
سریع خودمونو رسوندیم به بخش
رفتم سمت یکیشونو گفتم
آیدا محمدی کجاست؟
گفت
آیدا محمدی اتاق عمل هستن 2 نفر بودن یه آقایی ام همراهشون بوده هر دو اتاق عمل هست
پرسیدم
اتاق عمل کجاست؟
گفت
انتهای راهرو سمت راست
سریع دست امیر حسینو گرفتم و رفتیم سمت اتاق عمل
چند ساعتی بود ک منتظر بودیم از اتاق عمل دربیان بیرون ک بلاخره در باز شد و دکترشون اومد بیرون
رفتم سمتشونو گفتم
چی شد؟؟؟؟
گفت
متاسفم ما هرکاری تونستیم برای اون اقا انجام دادیم ولی متاسفانه دچار مرگ مغزی شده بودن
و اون خانمم به خاطر استرس زیادی ک داشتن نیاز به پیوند قلبی دارند هرچه سریع تر به خانواده هاشون اطلاع بدید و تا دیر نشده بگید این فرم رو امضا کنند تا قلبشونو به اون خانم بدیم
گفتم
اسم بیمار اقاتون چی بود؟؟
گفت
آرمان میرزایی
با شنیدن این اسم هم من هم امیر حسین کپ کردیم
اینا کی رفتن پیش هم
یادمه قبلا ارمان گفت
من یه فرمی رو پر کردم ک هر وقت یه اتفاقی برام پیش اومد اعضای بدنمو اهدا کنم به کسایی ک نیاز دارن
رفتم همه ی اینارو به دکترا گفتم و قرار شد پیوند قلب رو انجام بدن برای آیدا
هانیه:
تو این چند سال اخیر منو امیر حسین با هم نامزد کرده بودیم و امشبم قرار بود با آرمان بریم بیرون
داشتم حاضر میشدم ک امیر حسین پیام داد که پایینه
منم تند تر حاضر شدم و رفتم پایین
درو باز کردم و گفتم
سلام چطوری امیر
گفت
سلام مرسی شما چطوری خانم گلم؟
خندیدمو گفتم
اگ تو خوب باشی منم خوبم. (چندشم خودتونید)
توراه بودیم ک گوشیم زنگ خورد
کی بود اخه این وقت شب
شماررو ک نگاه کردم ناشناس بود
بله؟
گفت:
شما آیدا محمدی میشناسید؟
گفتم
بله دوستم هستن
گفت
اخرین نفری ک بهش زنگ زده شما بودید خودتونو برسونید به این بیمارستان
سریع گفتم
چی شده خانم؟؟
گفت
تصادف کردن، زودتر خودتونو برسونید
با استرس همه چیرو برای امیر حسین تعریف کردم ک سریع روند به اون بیمارستان
سریع خودمونو رسوندیم به بخش
رفتم سمت یکیشونو گفتم
آیدا محمدی کجاست؟
گفت
آیدا محمدی اتاق عمل هستن 2 نفر بودن یه آقایی ام همراهشون بوده هر دو اتاق عمل هست
پرسیدم
اتاق عمل کجاست؟
گفت
انتهای راهرو سمت راست
سریع دست امیر حسینو گرفتم و رفتیم سمت اتاق عمل
چند ساعتی بود ک منتظر بودیم از اتاق عمل دربیان بیرون ک بلاخره در باز شد و دکترشون اومد بیرون
رفتم سمتشونو گفتم
چی شد؟؟؟؟
گفت
متاسفم ما هرکاری تونستیم برای اون اقا انجام دادیم ولی متاسفانه دچار مرگ مغزی شده بودن
و اون خانمم به خاطر استرس زیادی ک داشتن نیاز به پیوند قلبی دارند هرچه سریع تر به خانواده هاشون اطلاع بدید و تا دیر نشده بگید این فرم رو امضا کنند تا قلبشونو به اون خانم بدیم
گفتم
اسم بیمار اقاتون چی بود؟؟
گفت
آرمان میرزایی
با شنیدن این اسم هم من هم امیر حسین کپ کردیم
اینا کی رفتن پیش هم
یادمه قبلا ارمان گفت
من یه فرمی رو پر کردم ک هر وقت یه اتفاقی برام پیش اومد اعضای بدنمو اهدا کنم به کسایی ک نیاز دارن
رفتم همه ی اینارو به دکترا گفتم و قرار شد پیوند قلب رو انجام بدن برای آیدا
۲.۴k
۱۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.