✯love in hate✯
✯love in hate✯
پارت۶۸
چهار سال بعد"
الان من جیمین کوک پلیس مخفی ایم و توی سازمانهFBIکار میکنیم دیگه ۲۲سالمه...پدرم ۲سال پیش مرد..حداقل قبل مرگش روزای خوبیو به عنوان خانواده کنار هم بودیم..بالاخره مث بچگیم این ۲سال با جیمین و پدرم خوش گزروندیم ..تو این چهار سال خبری از تهیونگ نشد..دیر فهمیدم چقد دوسش دارم...معلوم نیست کجاس..زمانی که فهمیدم تهیونگ اینجا نیست و دیگه نمیاد سوبین نبود رفته بود خارج واسه همین نتونستم ازش بپرسم که تهیونگ کجاست...فقط میدونم نیستش و چقد دوسش دارم..هعب..دیر فهمیدم..خیلی دیر...با صدای در از افکارم در اومدم
٪رئیس باید بریم واسه ماموریت
+کجا؟
٪خارج از سئول باند مافیایی که سه ساله پلیس دنبالشونن ولی هنوز نتونستن گیرش بیارن پرونده رو بهتون سپردن
+اطلاعاتی داری ازشون
٪نه جاسوسی که مرد گفت امشب محموله رو تحویل میگیرن ساعت۳
+اوکی شما حملتونو کنین من تعقیبشون میکنم و میرم عمارتشون بعد ادرسو میفرستم رو گوشی جیمین
٪باشه
+خبری از اون سوبین نشد؟
٪نمیدونم دیگه باش در ارتباط نیستم
+اوکی بریم
.
.
.
داشتن میجنگیدن..رفتم صندوق عقب ماشین خودمو قایم کردم...بعد از ۱ساعت بالاخره حرکت کرد...
۲ساعت بعد"
کجاست که هنوز نرسیدیم دارم خفه میشمم...بالاخره ماشین وایساد..از ماشین در اومدم و رفتم پشت درخت...از رو دیوار رفتم داخل حیاط..بی سر و صدا داشتم میرفتم داخل عمارت که دیدم چنتا نگهبان دارن میان..رفتم رو درخت..از شانس بدم تفنگم در اومد و افتاد
پارت۶۸
چهار سال بعد"
الان من جیمین کوک پلیس مخفی ایم و توی سازمانهFBIکار میکنیم دیگه ۲۲سالمه...پدرم ۲سال پیش مرد..حداقل قبل مرگش روزای خوبیو به عنوان خانواده کنار هم بودیم..بالاخره مث بچگیم این ۲سال با جیمین و پدرم خوش گزروندیم ..تو این چهار سال خبری از تهیونگ نشد..دیر فهمیدم چقد دوسش دارم...معلوم نیست کجاس..زمانی که فهمیدم تهیونگ اینجا نیست و دیگه نمیاد سوبین نبود رفته بود خارج واسه همین نتونستم ازش بپرسم که تهیونگ کجاست...فقط میدونم نیستش و چقد دوسش دارم..هعب..دیر فهمیدم..خیلی دیر...با صدای در از افکارم در اومدم
٪رئیس باید بریم واسه ماموریت
+کجا؟
٪خارج از سئول باند مافیایی که سه ساله پلیس دنبالشونن ولی هنوز نتونستن گیرش بیارن پرونده رو بهتون سپردن
+اطلاعاتی داری ازشون
٪نه جاسوسی که مرد گفت امشب محموله رو تحویل میگیرن ساعت۳
+اوکی شما حملتونو کنین من تعقیبشون میکنم و میرم عمارتشون بعد ادرسو میفرستم رو گوشی جیمین
٪باشه
+خبری از اون سوبین نشد؟
٪نمیدونم دیگه باش در ارتباط نیستم
+اوکی بریم
.
.
.
داشتن میجنگیدن..رفتم صندوق عقب ماشین خودمو قایم کردم...بعد از ۱ساعت بالاخره حرکت کرد...
۲ساعت بعد"
کجاست که هنوز نرسیدیم دارم خفه میشمم...بالاخره ماشین وایساد..از ماشین در اومدم و رفتم پشت درخت...از رو دیوار رفتم داخل حیاط..بی سر و صدا داشتم میرفتم داخل عمارت که دیدم چنتا نگهبان دارن میان..رفتم رو درخت..از شانس بدم تفنگم در اومد و افتاد
۷.۷k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.