رویای غیرممکن فصل1 پارت27 قسمت2
#رویای_غیرممکن #فصل1 #پارت27 #قسمت2
ادامه:
بعد از یه دقیقه یه آقایی به سمتم اومد. اولش فکر کردم که با نگهبان کار داره به خاطر همین هم بهش محل ندادم. ولی بعدش یهو یه دستایی جلوی دهنمو گرفت و من هرچه دست و پا میزدم تا فرار کنم ولی موفق نبودم. اون کسی که منو گرفته بود؛ منو خیلی محکم گرفته و با دستاش منو فشار میداد به طوری که احساس میکردم تموم استخوان های بدنم داره خورد میشه و دارم خفه میشم. بالاخره یه لگدی تونستم به مرده بزنم که باعث شه یه لحظه دستشو از رو دهنم برداره. همینکه دستشو برداشت : داد زدم : کمممممک. این دادم باعث شد همه کسایی که اون اطراف بودن واسه کمک به من به طرفم بیان. مردم من. از دست اون غریبه نجات دادن و درست همون لحظه صدای مامانمو شنیدم که با داد به طرفم میومد : سارا! سارا! سااارراااااااا! ولی من از شدت ترس حالم خراب شده بود و تقریبا غش کرده بودم. وقتی مامانم به طرفم اومد کاملا از حال رفتم و درست تو بغل مامانم بیهوش شدم.
( پایان فلش بک)
ادامه:
بعد از یه دقیقه یه آقایی به سمتم اومد. اولش فکر کردم که با نگهبان کار داره به خاطر همین هم بهش محل ندادم. ولی بعدش یهو یه دستایی جلوی دهنمو گرفت و من هرچه دست و پا میزدم تا فرار کنم ولی موفق نبودم. اون کسی که منو گرفته بود؛ منو خیلی محکم گرفته و با دستاش منو فشار میداد به طوری که احساس میکردم تموم استخوان های بدنم داره خورد میشه و دارم خفه میشم. بالاخره یه لگدی تونستم به مرده بزنم که باعث شه یه لحظه دستشو از رو دهنم برداره. همینکه دستشو برداشت : داد زدم : کمممممک. این دادم باعث شد همه کسایی که اون اطراف بودن واسه کمک به من به طرفم بیان. مردم من. از دست اون غریبه نجات دادن و درست همون لحظه صدای مامانمو شنیدم که با داد به طرفم میومد : سارا! سارا! سااارراااااااا! ولی من از شدت ترس حالم خراب شده بود و تقریبا غش کرده بودم. وقتی مامانم به طرفم اومد کاملا از حال رفتم و درست تو بغل مامانم بیهوش شدم.
( پایان فلش بک)
۴۱.۶k
۲۶ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.