❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part10
تهیونگ بحث رو برگردوند: اون کسی که باید دنبالش بگردم کیه؟ عکسش رو داری؟
تو همین لحظه بار من پیدا شد و با ترس و لرز شات ها رو پر کرد و تقریباً فرار کرد.
سیترا شاتش رو برداشت، کمی مزه کرد و با رضایت همش رو سرکشید: ندارم.!
تهیونگ اخم کرد: پس چجوری باید پیداش کنم؟
سیترا: این همون چیزیه که بابتش بهت پول میدم!
تهیونگ دستی توی موهاش کشید: اسمش رو که میتونم بدونم؟
چشمای سیترا تیره شد و با نفرت زمزمه کرد: جئون جونگکوک!
☆☆☆
یک ساعتی میشد که برگشته بودیم عمارت. سیترا ظاهرا از کارش راضی بود و من...من هنوز تو شوک جذابیت نفس گیر کیم تهیونگ بودم! محض رضای مسیح اون چهره ی جذاب با اون صدای بم...
سیترا: به چی فکر میکنی؟
به چشمای هشیارش نگاه کردم. با اینکه تو بار تقریبا یه شیشه تکیلا خورده بود ولی اصلا مست به نظر نمیرسید!
من: چرا باهاشون انقد بد رفتاری کردی؟ آدمای بدی به نظر نمیرسیدن!
سیگارش رو گذاشت تو جا سیگاری و پورخند زد: همین ادمایی که به نظر بد نمی اومدن هر سال هزاران دختر رو قاچاق میکنن!
تایید کردم: درسته، اما رفتارت با تهیونگ خیلی بد بود...اخه چرا؟
دستش رو محکم کوبید رو میز و غرید: میخوای بدونی چرا؟ چون از موهای مشکیش متنفرم...از چشمای کشیده سیاهش متنفرم...از پوست سفیدش متنفرم...
با نفرت زمزمه کرد: از مردای کره ای متنفرم!
آب دهنم رو قورت دادم: ظاهرش تو رو یاد کسی میندازه؟ کسی که باعث شده از مردا متنفر بشی؟
ـــ برو بیرون.
اصرار کردم: اما سیترا...
چشمای سرخ شده اش رو بهم دوخت و غرید: گمشو ببیرون!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part10
تهیونگ بحث رو برگردوند: اون کسی که باید دنبالش بگردم کیه؟ عکسش رو داری؟
تو همین لحظه بار من پیدا شد و با ترس و لرز شات ها رو پر کرد و تقریباً فرار کرد.
سیترا شاتش رو برداشت، کمی مزه کرد و با رضایت همش رو سرکشید: ندارم.!
تهیونگ اخم کرد: پس چجوری باید پیداش کنم؟
سیترا: این همون چیزیه که بابتش بهت پول میدم!
تهیونگ دستی توی موهاش کشید: اسمش رو که میتونم بدونم؟
چشمای سیترا تیره شد و با نفرت زمزمه کرد: جئون جونگکوک!
☆☆☆
یک ساعتی میشد که برگشته بودیم عمارت. سیترا ظاهرا از کارش راضی بود و من...من هنوز تو شوک جذابیت نفس گیر کیم تهیونگ بودم! محض رضای مسیح اون چهره ی جذاب با اون صدای بم...
سیترا: به چی فکر میکنی؟
به چشمای هشیارش نگاه کردم. با اینکه تو بار تقریبا یه شیشه تکیلا خورده بود ولی اصلا مست به نظر نمیرسید!
من: چرا باهاشون انقد بد رفتاری کردی؟ آدمای بدی به نظر نمیرسیدن!
سیگارش رو گذاشت تو جا سیگاری و پورخند زد: همین ادمایی که به نظر بد نمی اومدن هر سال هزاران دختر رو قاچاق میکنن!
تایید کردم: درسته، اما رفتارت با تهیونگ خیلی بد بود...اخه چرا؟
دستش رو محکم کوبید رو میز و غرید: میخوای بدونی چرا؟ چون از موهای مشکیش متنفرم...از چشمای کشیده سیاهش متنفرم...از پوست سفیدش متنفرم...
با نفرت زمزمه کرد: از مردای کره ای متنفرم!
آب دهنم رو قورت دادم: ظاهرش تو رو یاد کسی میندازه؟ کسی که باعث شده از مردا متنفر بشی؟
ـــ برو بیرون.
اصرار کردم: اما سیترا...
چشمای سرخ شده اش رو بهم دوخت و غرید: گمشو ببیرون!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۵k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.