❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part8
هوسوک پوزخند زد: چطوره رو یکی هم قد خودت کراش بزنی!
جیمین به سرعت قرمز شد:خفه شو عوضی!
تهیونگ پوزخند زد: منطقی باش جیمین، آلفا جم برات زیادیه!
جیمین خواست جواب بده،اما صدای پاشنه چکمه های آلفا جم و دختر کنارش مانعش شد.
تهیونگ پوزخند زد: دیگه داشتیم میرفتیم!
آلفا جم بی اهمیت، رو مبل نشست و با صدایی محکم و بی احساس گفت: الانم میتونی بری، به هر حال سگای زیادی مثل تو هستن که بو بکشن و اون چیزی که میخام رو برام پیدا کنن!
تهیونگ نفسش رو داد بیرون: الفا جم من از زیر دستات نیستم که اینجوری باهام حرف میزنی.
ـــ اما اومدی اینجا،یک ساعت تاخیر رو به جون خریدی تا یکی از زیر دستای من باشی اینطور نیست؟
هوسوک تکخند عصبی زد:تو فکر کردی کی هستی؟یه عده هرزه دورت جمع شدن فاز برداشتی؟
با نگاه تیز آلفا جم نتونست حرفش رو کامل کنه!
دختر چشم ابی که همراه آلفا جم بود اخم کرد: نکنه از جونت سیر شدی؟میفهمی الان چه غلطی کردی؟
هوسوک به چشمای طوسی الفا جم نگاه کرد! البته که میدونست چه غلطی کرده...چطور تونسته بود به کسی که تو یه روز سر 60 تا مرد رو با تفنگ متلاشی کرده بود چنین حرفی بزنه؟...زیر نگاه برنده اون گرگ وحشی داشت گریش میگرفت...هنور برای مردن خیلی جوون بود!
ـــ بی احترامی اون رو ببخش الفا جم اون یکم عصبیه!
سیترا به والری اشاره کرد براش ویسکی بریزه و رو به تهیونگ که اینو گفته بود جواب داد: جونشو به یک ساعت تاخیر میبخشم،میتونی اینو حسن نیت من نسبت به این شراکت در نظر بگیری!
تهیونگ لبخند مصلحتی زد:باعث افتخاره.
بعد ادامه داد:دقیقا دنبال چی هستی؟
والری شات رو دست سیترا داد. سیترا یکم ازش مزه کرد، صورتش جمع شد و شات رو به دیوار کوبید: تو این خراب شده هیچ کوفتی برای نوشیدن پیدا نمیشه؟
بارمن که به حضور الفا جم و قرار های کاریش عادت داشت، و یه جورایی رییس بار به اون مدیون بود،به سرعت خودش رو رسوند و تا کمر خم شد:عفو کنین قربان، فراموش کردم نوشیدنی مخصوص شما رو بیارم!
سیترا پوزخند زد:چطوره منم تفنگم رو فراموش کنم و با دستام دخلت رو بیارم؟!
بارمن با وحشت رو زانو هاش نشست:خاهش میکنم رحم کنین..
سیترا بلند شد و دربرابر نگاه حیرتزده همه، گلوی مرد رو تو مشت فشرد،بلندش کرد و با نفرت غرید: دیدم داشتی اون دختر جوون رو دید میزدی، چطور هوسبازی یادت نمیره و نوشیدنی منو فراموش میکنی؟
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating Retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part8
هوسوک پوزخند زد: چطوره رو یکی هم قد خودت کراش بزنی!
جیمین به سرعت قرمز شد:خفه شو عوضی!
تهیونگ پوزخند زد: منطقی باش جیمین، آلفا جم برات زیادیه!
جیمین خواست جواب بده،اما صدای پاشنه چکمه های آلفا جم و دختر کنارش مانعش شد.
تهیونگ پوزخند زد: دیگه داشتیم میرفتیم!
آلفا جم بی اهمیت، رو مبل نشست و با صدایی محکم و بی احساس گفت: الانم میتونی بری، به هر حال سگای زیادی مثل تو هستن که بو بکشن و اون چیزی که میخام رو برام پیدا کنن!
تهیونگ نفسش رو داد بیرون: الفا جم من از زیر دستات نیستم که اینجوری باهام حرف میزنی.
ـــ اما اومدی اینجا،یک ساعت تاخیر رو به جون خریدی تا یکی از زیر دستای من باشی اینطور نیست؟
هوسوک تکخند عصبی زد:تو فکر کردی کی هستی؟یه عده هرزه دورت جمع شدن فاز برداشتی؟
با نگاه تیز آلفا جم نتونست حرفش رو کامل کنه!
دختر چشم ابی که همراه آلفا جم بود اخم کرد: نکنه از جونت سیر شدی؟میفهمی الان چه غلطی کردی؟
هوسوک به چشمای طوسی الفا جم نگاه کرد! البته که میدونست چه غلطی کرده...چطور تونسته بود به کسی که تو یه روز سر 60 تا مرد رو با تفنگ متلاشی کرده بود چنین حرفی بزنه؟...زیر نگاه برنده اون گرگ وحشی داشت گریش میگرفت...هنور برای مردن خیلی جوون بود!
ـــ بی احترامی اون رو ببخش الفا جم اون یکم عصبیه!
سیترا به والری اشاره کرد براش ویسکی بریزه و رو به تهیونگ که اینو گفته بود جواب داد: جونشو به یک ساعت تاخیر میبخشم،میتونی اینو حسن نیت من نسبت به این شراکت در نظر بگیری!
تهیونگ لبخند مصلحتی زد:باعث افتخاره.
بعد ادامه داد:دقیقا دنبال چی هستی؟
والری شات رو دست سیترا داد. سیترا یکم ازش مزه کرد، صورتش جمع شد و شات رو به دیوار کوبید: تو این خراب شده هیچ کوفتی برای نوشیدن پیدا نمیشه؟
بارمن که به حضور الفا جم و قرار های کاریش عادت داشت، و یه جورایی رییس بار به اون مدیون بود،به سرعت خودش رو رسوند و تا کمر خم شد:عفو کنین قربان، فراموش کردم نوشیدنی مخصوص شما رو بیارم!
سیترا پوزخند زد:چطوره منم تفنگم رو فراموش کنم و با دستام دخلت رو بیارم؟!
بارمن با وحشت رو زانو هاش نشست:خاهش میکنم رحم کنین..
سیترا بلند شد و دربرابر نگاه حیرتزده همه، گلوی مرد رو تو مشت فشرد،بلندش کرد و با نفرت غرید: دیدم داشتی اون دختر جوون رو دید میزدی، چطور هوسبازی یادت نمیره و نوشیدنی منو فراموش میکنی؟
... ادامه دارد...
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۸k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.