ظهور ازدواج
ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۷۵
تمام روز کسل و بی حوصله گوش به زنگ تلفن بودم اما.. زنگ نزد و هرچي شماره شو میگرفتم خاموش بود.. دیگه واقعا داشتم نگران میشدم
ساعت ۹ شبه.. یه روزه جیمین رفته و... هیچ خبری ازش نیست.
جیمین که اینجوری نبود..
در حالیکه با دلشوره قدم میزدم لرزون شماره نیکول رو گرفتم... حتما خبري ازش داره و شایدم جوزف خبري داشته باشه..
نيكول جواب داد: جانم الا.
تند گفتم: سلام عزیزم..خوبی؟
نيكول : ممنون..تو خوبي؟
هول گفتم مرسي.. نیکول میشه از جوزف بپرسي خبري از
جیمین داره یا نه؟ لرزون گفتم اخه رفته مأموريت کاري بعد..گوشیش
خاموشه .. من...
با بغض شديدي گفتم خیلی نگرانشم. سکوت سنگيني بينمون شکل گرفت.
اشفته :گفتم نیکول صدامو داري؟
سریع و گرفته گفت اره اره عزیزم. من از صبح پیش جوزفم.. فك نكنم خبري داشته باشه. اما باز میپرسم.. خبري
بود بهت زنگ میزنم
و تند گفت ولی نگران نباش حتما شارژش تموم شده. جیمینه
دیگه... گرفته خوابیده تلخ لبهامو به هم فشردم
اره... جیمینه دیگه... واسه همین میگم اینجور بي خبر نميذارتم..
جیمز انقدر بیخیال نیست.
به زور نفس عميقي کشيدم و شکست خورده و تلخ
گفتم باشه مرسی..نيكول : ميخواي تنهايي بیام پیشت؟
سعی کردم لبخند بزنم و گفتم نه عزیزم... چیزی نیست. من
خوبم..خوش باش..خدافظ..
و با لبهاي لرزون گوشی رو قطع کردم
اصلا نمیتونستم چیزی بخورم. دلهره خيلي بدي داشتم..
اما سرم از گرسنگي درد گرفته بود.. داغون رفتم تو اشپزخونه و یه چیز مختصر و قرص خوردم و تلفن و گوشیمو برداشتم و رفتم تو تخت
تلفن و گوشی باید دور و برم باشه که.. شاید زنگ بزنه... اونقدر منتظر تماس و اسمسش موندم که خوابم برد.
خواب میدیدم جیمز داره میخنده. بالاسر تخت کوچولوي نوزادی ایستاده بود و دستاشو دو طرف تخت گرفته بود و میخندید.
شاد لبخند زدم و رفتم جلو.
با محبت و عشق سر خم کردم تا کوچولوي توي تخت رو
ببینم اما...یه بچه خوني توي تخت بود. خيلي وحشتناك بود..
وحشت زده نفس نفس زدم بچه تماماً از خون خیس بود
وحشت زده و ترسیده دستامو به دهنم گرفتم و جیغ بلندي
زدم. با جیغ از خواب پریدم اخ.. اخ خداا...
پردرد دستمو به سینه ام گرفتم.. بچه ام..
بچه ام بود.. ناله پردردي کردم. نفسم خيلي اشفته و مقطع بیرون و تو میشد. گلوم کیپ شده بود به زحمت اب دهنم رو قورت دادم و دستمو به صورتم کشیدم. خیس عرق بودم به زور دست به گردنم کشیدم تا شاید راه نفس کشیدنم باز بشه. جيمین
( فصل سوم ) پارت ۴۷۵
تمام روز کسل و بی حوصله گوش به زنگ تلفن بودم اما.. زنگ نزد و هرچي شماره شو میگرفتم خاموش بود.. دیگه واقعا داشتم نگران میشدم
ساعت ۹ شبه.. یه روزه جیمین رفته و... هیچ خبری ازش نیست.
جیمین که اینجوری نبود..
در حالیکه با دلشوره قدم میزدم لرزون شماره نیکول رو گرفتم... حتما خبري ازش داره و شایدم جوزف خبري داشته باشه..
نيكول جواب داد: جانم الا.
تند گفتم: سلام عزیزم..خوبی؟
نيكول : ممنون..تو خوبي؟
هول گفتم مرسي.. نیکول میشه از جوزف بپرسي خبري از
جیمین داره یا نه؟ لرزون گفتم اخه رفته مأموريت کاري بعد..گوشیش
خاموشه .. من...
با بغض شديدي گفتم خیلی نگرانشم. سکوت سنگيني بينمون شکل گرفت.
اشفته :گفتم نیکول صدامو داري؟
سریع و گرفته گفت اره اره عزیزم. من از صبح پیش جوزفم.. فك نكنم خبري داشته باشه. اما باز میپرسم.. خبري
بود بهت زنگ میزنم
و تند گفت ولی نگران نباش حتما شارژش تموم شده. جیمینه
دیگه... گرفته خوابیده تلخ لبهامو به هم فشردم
اره... جیمینه دیگه... واسه همین میگم اینجور بي خبر نميذارتم..
جیمز انقدر بیخیال نیست.
به زور نفس عميقي کشيدم و شکست خورده و تلخ
گفتم باشه مرسی..نيكول : ميخواي تنهايي بیام پیشت؟
سعی کردم لبخند بزنم و گفتم نه عزیزم... چیزی نیست. من
خوبم..خوش باش..خدافظ..
و با لبهاي لرزون گوشی رو قطع کردم
اصلا نمیتونستم چیزی بخورم. دلهره خيلي بدي داشتم..
اما سرم از گرسنگي درد گرفته بود.. داغون رفتم تو اشپزخونه و یه چیز مختصر و قرص خوردم و تلفن و گوشیمو برداشتم و رفتم تو تخت
تلفن و گوشی باید دور و برم باشه که.. شاید زنگ بزنه... اونقدر منتظر تماس و اسمسش موندم که خوابم برد.
خواب میدیدم جیمز داره میخنده. بالاسر تخت کوچولوي نوزادی ایستاده بود و دستاشو دو طرف تخت گرفته بود و میخندید.
شاد لبخند زدم و رفتم جلو.
با محبت و عشق سر خم کردم تا کوچولوي توي تخت رو
ببینم اما...یه بچه خوني توي تخت بود. خيلي وحشتناك بود..
وحشت زده نفس نفس زدم بچه تماماً از خون خیس بود
وحشت زده و ترسیده دستامو به دهنم گرفتم و جیغ بلندي
زدم. با جیغ از خواب پریدم اخ.. اخ خداا...
پردرد دستمو به سینه ام گرفتم.. بچه ام..
بچه ام بود.. ناله پردردي کردم. نفسم خيلي اشفته و مقطع بیرون و تو میشد. گلوم کیپ شده بود به زحمت اب دهنم رو قورت دادم و دستمو به صورتم کشیدم. خیس عرق بودم به زور دست به گردنم کشیدم تا شاید راه نفس کشیدنم باز بشه. جيمین
- ۴.۹k
- ۲۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط