My angel part

My angel ( part 17 )

_ همچی رو برات توضیح میدم باشه ؟ فقط ازت
خواهش میکنم زود برداشت نکن و به حرف هام گوش کن
+ الان میخای برام داستان ببافی و …
_ نه قسم میخورم حقیقت و بگم ذره ای دروغ تو حرف هام نباشه ، اصن میتونی بری پرس و جو کنی .. این دختر عمومه و پدرم برای اینکه سهام شرکتش بالا بره از من میخاد تا باهاش ازدواج کنم و اما من قبول نکردم .. ولی بر عکس من دختر عموم حسابی موافقه و مثل کنه خودش میچسبونه بهم تا بلکه بتونه دلمو بدست بیاره … قسم میخورم که هیچ چیزی بین ما اتفاق نیوفتاده ا.ت .. همین امروز هم بر میگردیم عمارت تا با پدرم مفصل سره این قضیه حرف بزنم .. و اگر هم فکر میکنی حرف های من حقیقت نداره میتونی از خدمتکارا هم بپرسی حتی اونا هم در جریانن
+ اوهوم
_ دختر کوچولوم ، من متاسفم زیبام …
+ اشکالی نداره ، همین که انقدر محکم و قوی ازم دفاع کردی ممنونم
_ اونکه وظیفمه ملکه

لبخندی زدی که کریس اروم سرش رو بهت نزدیک کرد و بوسه ای رو اغاز کرد … و چند لحظه ای بیشتر طول نکشید که ازت جدا شد و سرش رو به سرت چسبوند و ادامه داد :

_ قسم میخورم که تنها فقط تو میتونی منو از خود بیخود کنی و تو تنها کسی هستی که حاضرم به خاطرش کله جهان هم به اتیش بکشم
+ چجوری برای یک ادمی که دو هفتس میشناسی حاضری دنیا رو به اتیش بکشی ؟

خنده ای سر داد و گفت :

_ دو هفته ؟ …. راستش باید یک اعترافی بکنم بچه
+ چی ؟
_ شبه به یاد موندیی بود ، بی وقفه بارون میبارید و صدای رعد و برق کله شهر رو تحت تاثیر قرار داده بود .. ساعت حدود های ده شب بود که توی یکی از معروف ترین بار های سئول با مردی حدودا چهل ساله شرط بسته بودم ، واسه ی چی ؟ واسه ی دختری که مدت ها میشد دلباختش بودم .. شرط این بود که اگر من ببرم اون دختر متعلق به من میشه و اگه مرد ببره هیچ وقت سمت دخترش افتابی نشم … حدس بزن چی شد … « خنده » درسته برنده شدم ، حق داشتم که دختر رو برای همیشه به عمارتم بیارم و هر بلایی که دلم بخاد سرش بیارم و هیچ کس هم متوجه نشه ولی نتونستم … نتونستم ا.ت چون اون برام مثل بقیه دخترا نبود .. برام مثل فرشته ای بین هزاران شیطان بود .. تموم وجودم رو تسخیر کرده بود … نمیتونستم عذابش بدم . نمیتونستم حاله بدشو ببینم پس بیخیال جدا کردنش از خانوادش شدم … سالها از دور مراقبش بودم و از همه چیه زندگیش خبر داشتم .. تا اینکه کاسه صبرم لبریز شد و قدرت اختیار از دستم خارج شد و تورو به عمارت اوردم … پس به نظرم بهتره بگی با شیش سال شناخت …
+ ا الان داری شوخی میکنی دیگه ؟
_ چرا حرفام برات مثل شوخیه ؟ دارم جدی میگم بانو
+ چان .. یعنی پدرم حاضر شد سره من شرط ببنده ؟
_ هی هی به پدرت بد بین نشو بچه … راستش تحدیدش کردم و حسابی ترسوندمش .. و چاره نداشت جز اینکه قبول کنه .. بعد از باختنش جوری حالش بد شد که کارش به بیمارستان کشید
+ خیلی پستی …
_ ……….
دیدگاه ها (۲)

My angel ( part 16)لبخندی دندون نما بهت تحویل داد و لب زد : ...

My angel ( part 15 ) بعد از رفتن کریس ، خودت رو روی تخت رها ...

سلام بچه ها دوباره اومدم

love Between the Tides¹⁸ ا/ت خیلی احساس ترس تو خونه ی تهیونگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط