• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part76
#paniz
رضا: سلیقه امم خوبه هاا
مات شده نگاش کردم
_چی میگی خودم انتخاب کردم
نچی کرد
رضا: نه من تو رو انتخاب کردم....حالا یه دور بزن ببینم
پوفی از کلافگی کشیدم
و دور خودم چرخیدم
_خب چطوره
حالت متفکرانه نگام میکرد
رضا: بدک نیس ولی یکم جم و جور تر انتخاب کن بنظرم چون یه وسط سینه ات چاک داره یه پشت کاملا معلومه یکیم اینکه خیلی بازه
با چشای گرد شده نگاش کردم
_کلش رو ایراد گرفتی که نخیرم همین خوبه بر یه شبه دیگه بعدشم ما میخاییم اجاره اش کنیم نه اینکه بخریم متوجه ای که
ابرویی بالا انداخت
رضا: نه میخرمش
خاستم جوابش رو بدم که دخترا پرده رو کنار زدن و وارد شدن
و حرف مون نصفه نیمه موند
مهشاد: واای خیلی ناز شدی
دیانا: خیلی بهت میاد هر چند همشون بهت میومدن ولی این یکی فرق میکنه
نگاهی به نیکا کردم که نظرش رو بپرسم که چشمکی تحویلم داد
نیکا: عالییی
_خوب پس ایراد که نداره
رضا: من که ایراداش رو بهت گفتم ولی قبول نکردی شما
نیکا: وا داداش خوبه دیگه چرا سازه مخالف میزنی
رضا: میدونی اخه بدن نماس
مهشاد: اوفف رضا ول کن دیگه به حرف این گوش نده خیلیم بهت میاد
زن: خب اگه راضی هستین چند مدل کفش داریم نشونتون بدم
رضا رو مبل نشست
رضا: بیار خانم محترم
دخترا هم نشستن کنارش و نگاهی به اینه کردم که لباس بیشتر بهم میومد
* * * * * * * * * *
انواع مدل های کفش رو پوشیدم ولی هیچکدومش رو دوس نداشتم
رضا که کنارم بود دستش رو دور کمرم حلقه کرد
رضا: رز وحشی مگه میخاییم تو روز عروسی تو خیابون ها بدوییم که پاشنه بلند نمیخوای
نگاهی معنی داری بهش کردم
_دوسشون ندارم خب چیکار کنم
زن : این چطور ، این واقعا یکی از پر طرفدار ترینشه
کفش 10 سانتی بود کار شده اینم خوب نبود
_نه اینم خوب نیس
نیکا: وا پس میخای چی بپوشی... ببین اینم خوبه
رضا: کتونی ، بوت دوس داری بپوشی
لبخندی ذوق زده ای زدم
_بوت مشکی که عالی میشه ولی مامان بزرگت فک نکنم خوشش بیاد
چشمکی تحویلم دادم
رضا: اون با من ... پس حله
اوهومی گفتم روبه خانمه شد
رضا: ما یه دوری میزنیم میام...برو عوضش کن
باشه ای گفتم و خاستم بر اتاق پرو همون زنی که با هیزی تمام میومد سمت رضا تا برن
حساب کنن
از حرص سریع رفتم لباسم رو عوض کردم اومدم کنار رضا که داشت حساب میکرد
با عشوه لب میزد
. پس میخرنش اقای برزگر
رضا: بله خانم اینم کارت بفرمایید
کارت رو کشید منم رفتم پیشه رضا
رضا: اومدی فردا لباست رو میفرستن خونتون
_دخترا کوشن
رضا: اونا رفتم لباس بگیرن بر خودشون راستی.سفارش هم کردن برم برات لباس حنابندون بگیرم
_اوو پس کار مهشاد اخ دمش گرم
. بفرمایین اینم کارتتون و کارت مزون مون تا در اینده همو ببینیم
چپ چپ به دختره نگا کردم
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part76
#paniz
رضا: سلیقه امم خوبه هاا
مات شده نگاش کردم
_چی میگی خودم انتخاب کردم
نچی کرد
رضا: نه من تو رو انتخاب کردم....حالا یه دور بزن ببینم
پوفی از کلافگی کشیدم
و دور خودم چرخیدم
_خب چطوره
حالت متفکرانه نگام میکرد
رضا: بدک نیس ولی یکم جم و جور تر انتخاب کن بنظرم چون یه وسط سینه ات چاک داره یه پشت کاملا معلومه یکیم اینکه خیلی بازه
با چشای گرد شده نگاش کردم
_کلش رو ایراد گرفتی که نخیرم همین خوبه بر یه شبه دیگه بعدشم ما میخاییم اجاره اش کنیم نه اینکه بخریم متوجه ای که
ابرویی بالا انداخت
رضا: نه میخرمش
خاستم جوابش رو بدم که دخترا پرده رو کنار زدن و وارد شدن
و حرف مون نصفه نیمه موند
مهشاد: واای خیلی ناز شدی
دیانا: خیلی بهت میاد هر چند همشون بهت میومدن ولی این یکی فرق میکنه
نگاهی به نیکا کردم که نظرش رو بپرسم که چشمکی تحویلم داد
نیکا: عالییی
_خوب پس ایراد که نداره
رضا: من که ایراداش رو بهت گفتم ولی قبول نکردی شما
نیکا: وا داداش خوبه دیگه چرا سازه مخالف میزنی
رضا: میدونی اخه بدن نماس
مهشاد: اوفف رضا ول کن دیگه به حرف این گوش نده خیلیم بهت میاد
زن: خب اگه راضی هستین چند مدل کفش داریم نشونتون بدم
رضا رو مبل نشست
رضا: بیار خانم محترم
دخترا هم نشستن کنارش و نگاهی به اینه کردم که لباس بیشتر بهم میومد
* * * * * * * * * *
انواع مدل های کفش رو پوشیدم ولی هیچکدومش رو دوس نداشتم
رضا که کنارم بود دستش رو دور کمرم حلقه کرد
رضا: رز وحشی مگه میخاییم تو روز عروسی تو خیابون ها بدوییم که پاشنه بلند نمیخوای
نگاهی معنی داری بهش کردم
_دوسشون ندارم خب چیکار کنم
زن : این چطور ، این واقعا یکی از پر طرفدار ترینشه
کفش 10 سانتی بود کار شده اینم خوب نبود
_نه اینم خوب نیس
نیکا: وا پس میخای چی بپوشی... ببین اینم خوبه
رضا: کتونی ، بوت دوس داری بپوشی
لبخندی ذوق زده ای زدم
_بوت مشکی که عالی میشه ولی مامان بزرگت فک نکنم خوشش بیاد
چشمکی تحویلم دادم
رضا: اون با من ... پس حله
اوهومی گفتم روبه خانمه شد
رضا: ما یه دوری میزنیم میام...برو عوضش کن
باشه ای گفتم و خاستم بر اتاق پرو همون زنی که با هیزی تمام میومد سمت رضا تا برن
حساب کنن
از حرص سریع رفتم لباسم رو عوض کردم اومدم کنار رضا که داشت حساب میکرد
با عشوه لب میزد
. پس میخرنش اقای برزگر
رضا: بله خانم اینم کارت بفرمایید
کارت رو کشید منم رفتم پیشه رضا
رضا: اومدی فردا لباست رو میفرستن خونتون
_دخترا کوشن
رضا: اونا رفتم لباس بگیرن بر خودشون راستی.سفارش هم کردن برم برات لباس حنابندون بگیرم
_اوو پس کار مهشاد اخ دمش گرم
. بفرمایین اینم کارتتون و کارت مزون مون تا در اینده همو ببینیم
چپ چپ به دختره نگا کردم
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۷.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.