رویای من p¹
با روشنایی صبح چشممو باز کردم. صبح قشنگی بود. رفتم یه دوش کوتاه گرفتم و موهای قهوه ای بلندو صافمو بستم. اسمم لیاست و ۲۳سالمه. تو عکاسی خیلی استعداد دارم و دوسال پیش مادرمو براثر یه تصادف از دست دادم. پدرم برای سرمایه گذاری و آینده ی من با یه گالری قرارداد بسته که من عکسامو بفرستم اونجا اما،
تاحالا یه بارم خودم نرفتم اونجارو ببینم.
پدرم صاحب یک هتل مجلله و برای همین نمیتونه زیاد با من باشه
رفتم طبقه پایین و خدمتکارمون رو دیدم.
خدمتکار: سلام خانم کیم یون +سلام صبحونه چی داریم -کیک وانیلی با شیر کاکائو مخصوصتون +آهان امروز باید برم کلاس پیانو- بله صبحونتون آماده رو میز هستش
بعد تموم شدن صبحونه رفتم بالا تو اتاقم.
واقعا امروز حال پیاده روی ندارم ولی تو این هوا حال میداد. سریع یه هودی آبی با شلوار لی انتخاب کردم و برای آخرین بار موهامو نگاه کردم تو آینه و چتری هامو مرتب کردم.
رفتم پایین
خدمتکار: خانم رانندتون جلوی در است
+امروز میخوام پیاده برم
-ولی خانم..اخ..
+گفتم که حوصله ماشین ندارم
قبول کرد و منم خوشحال زدم بیرون و تنهایی توی این هوای خوب و دلچسب راه افتادم.
حوصلم سررفته بود برای همین گوشیمو دراوردم تا گشتی تو اینترنت بزنم.
امروز هوا واقعا خیلی خوب بود و گشتن تو اینترنت هم خیلی حال میداد. تازه کلاسم داشت.
درحال گشتن بودم که یدفعه صدای مهیبی توجهمو جلب کرد و باعث شد به خودم بیام.
دیدم وسط خیابونم و یک کامیون با سرعت زیادی داره به سمت من میاد. برای یک لحظه....
خاطره ی مادرم جلوی چشمم اومد. باعث شد یه خاطره ی تلخ برام زنده شود. درحالی که اشک تو چشمانم حلقه زده بود و خشکم زده بود، شمردم
یک....
دو.....
مامان منم دارم میام
سه...
همه چی داشت یهویی اتفاق میفتاد تا اینکه ...
بچه ها تا پارت 3 میزارم ولی بعد باید شرط ها رو برسونین فیک ارباب و برده هم تا پارت 4 میزارم
تاحالا یه بارم خودم نرفتم اونجارو ببینم.
پدرم صاحب یک هتل مجلله و برای همین نمیتونه زیاد با من باشه
رفتم طبقه پایین و خدمتکارمون رو دیدم.
خدمتکار: سلام خانم کیم یون +سلام صبحونه چی داریم -کیک وانیلی با شیر کاکائو مخصوصتون +آهان امروز باید برم کلاس پیانو- بله صبحونتون آماده رو میز هستش
بعد تموم شدن صبحونه رفتم بالا تو اتاقم.
واقعا امروز حال پیاده روی ندارم ولی تو این هوا حال میداد. سریع یه هودی آبی با شلوار لی انتخاب کردم و برای آخرین بار موهامو نگاه کردم تو آینه و چتری هامو مرتب کردم.
رفتم پایین
خدمتکار: خانم رانندتون جلوی در است
+امروز میخوام پیاده برم
-ولی خانم..اخ..
+گفتم که حوصله ماشین ندارم
قبول کرد و منم خوشحال زدم بیرون و تنهایی توی این هوای خوب و دلچسب راه افتادم.
حوصلم سررفته بود برای همین گوشیمو دراوردم تا گشتی تو اینترنت بزنم.
امروز هوا واقعا خیلی خوب بود و گشتن تو اینترنت هم خیلی حال میداد. تازه کلاسم داشت.
درحال گشتن بودم که یدفعه صدای مهیبی توجهمو جلب کرد و باعث شد به خودم بیام.
دیدم وسط خیابونم و یک کامیون با سرعت زیادی داره به سمت من میاد. برای یک لحظه....
خاطره ی مادرم جلوی چشمم اومد. باعث شد یه خاطره ی تلخ برام زنده شود. درحالی که اشک تو چشمانم حلقه زده بود و خشکم زده بود، شمردم
یک....
دو.....
مامان منم دارم میام
سه...
همه چی داشت یهویی اتفاق میفتاد تا اینکه ...
بچه ها تا پارت 3 میزارم ولی بعد باید شرط ها رو برسونین فیک ارباب و برده هم تا پارت 4 میزارم
۵.۸k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.