part 57
part 57
ویو ات
وقتی چشمامو باز کردم رویه صندلی نشسته بودم و دستو پا هام رو بسته بودن اول خیلی داد زدم اما کسی جوابمو نداد تا اینکه
دونگی: او خانم کیم خوبی
ات : مرتیکه عوضی چی از جونم میخواهی
دونگی: من هیچی از تو نمیخواهم ولی از شوهرت میخواهم
ات : تهیونگ چرا باید چیزی که تو بخواهی رو بهت بده
دونگی: چون زنش دسته منه
ات : بیخیال شو تو در برابر تهیونگ هیچی نیستی
دونگی : من یک ماه که در حسرته همسرم هستم ولی تهیونگ اونو ازم مخفی کرده اونم باید حسرت به دیدنه همسرش باشه
ات : تهیونگ هیچ وقت با زنا کاری نداره
دونگی اول خنده پوزخندی میزنه بعدش
دونگی:دختره ساده اون گولت زده
ات : تویی که مثله ترسوها مسئله زنارو با کارت قاطی میکنی ترسو(اخرشو با خنده گفت)
دونگی با عجله آمد سمتم و دستشو بالا بر و یه سیلی محکمی بهم زد که صورتم اون ور شد
دونگی : دوختریه .....توفکردی کی هستی
ات : اگه تهیونگ از این کارت خبر دار شه ..
دونگی : مصلا چه غلتی میتونه بکنه
دیگه هیچی نگفت و از اوتاق خارج شد منم خیلی سردم بود قلبمم درد میکرد با سیلی که بهم زد بود کنجه لبمم زخمی شده بود یاده مینجی اوفتادم که الان خوبه یا نه یعنی تهیونگ واقعا همسر دونگی رو دزدیده برایه چی همچین کاری کرده نه تهیونگ همچین کاری نمیکنه
تهیونگ : یعنی چی که گم شده مگه با شما نبود (با داد و عصبانیت )
راننده: قربان بودن ولی وقتی پشته سرمو نگاه کردم نبودن
اجوما : ارباب تخسیره منه نباید با خودم میبردمش
تهیونگ : نه تخسیره تو نیست مطمئنم که کاره دونگیه
کوک : خوب داداش چیکار کنیم
تهیونگ روبه اجوما و راننده کرد و گفت شما برین اجوما و راننده رفتن بیرون از اوتاق
کوک : داداش حالا باید چیکار کنیم باید دختره رو بهش بدیم
تهیونگ : نه اون دختره رو بهشون نمیدم
دو روز بعد دونگی زنگ زد به تهیونگ و گفت که اگه همسرش رو نده ات رو هم نمیده تهیونگ در جوابش گفت که من همسرتو نمیدم ...
ادامه دارد.......
ویو ات
وقتی چشمامو باز کردم رویه صندلی نشسته بودم و دستو پا هام رو بسته بودن اول خیلی داد زدم اما کسی جوابمو نداد تا اینکه
دونگی: او خانم کیم خوبی
ات : مرتیکه عوضی چی از جونم میخواهی
دونگی: من هیچی از تو نمیخواهم ولی از شوهرت میخواهم
ات : تهیونگ چرا باید چیزی که تو بخواهی رو بهت بده
دونگی: چون زنش دسته منه
ات : بیخیال شو تو در برابر تهیونگ هیچی نیستی
دونگی : من یک ماه که در حسرته همسرم هستم ولی تهیونگ اونو ازم مخفی کرده اونم باید حسرت به دیدنه همسرش باشه
ات : تهیونگ هیچ وقت با زنا کاری نداره
دونگی اول خنده پوزخندی میزنه بعدش
دونگی:دختره ساده اون گولت زده
ات : تویی که مثله ترسوها مسئله زنارو با کارت قاطی میکنی ترسو(اخرشو با خنده گفت)
دونگی با عجله آمد سمتم و دستشو بالا بر و یه سیلی محکمی بهم زد که صورتم اون ور شد
دونگی : دوختریه .....توفکردی کی هستی
ات : اگه تهیونگ از این کارت خبر دار شه ..
دونگی : مصلا چه غلتی میتونه بکنه
دیگه هیچی نگفت و از اوتاق خارج شد منم خیلی سردم بود قلبمم درد میکرد با سیلی که بهم زد بود کنجه لبمم زخمی شده بود یاده مینجی اوفتادم که الان خوبه یا نه یعنی تهیونگ واقعا همسر دونگی رو دزدیده برایه چی همچین کاری کرده نه تهیونگ همچین کاری نمیکنه
تهیونگ : یعنی چی که گم شده مگه با شما نبود (با داد و عصبانیت )
راننده: قربان بودن ولی وقتی پشته سرمو نگاه کردم نبودن
اجوما : ارباب تخسیره منه نباید با خودم میبردمش
تهیونگ : نه تخسیره تو نیست مطمئنم که کاره دونگیه
کوک : خوب داداش چیکار کنیم
تهیونگ روبه اجوما و راننده کرد و گفت شما برین اجوما و راننده رفتن بیرون از اوتاق
کوک : داداش حالا باید چیکار کنیم باید دختره رو بهش بدیم
تهیونگ : نه اون دختره رو بهشون نمیدم
دو روز بعد دونگی زنگ زد به تهیونگ و گفت که اگه همسرش رو نده ات رو هم نمیده تهیونگ در جوابش گفت که من همسرتو نمیدم ...
ادامه دارد.......
۷.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳