part58
part58
ات دستشو پام بسته به صندلی بودن قلبم خیلی درد میکرد یعنی تهیونگ اون دختره رو به من ترجیح میده یعنی دوسش داره دیگه عاشقم نیست مریضی قلبی به طرف درده عشق یه طرفه دیگه انگار تیغ میکشیدن رویه قلبم خیلی درد داشت یک هفته دیگه هم گذشت اما خبر از تهیونگ نبود لبام خشک شده بودن بدنم خیلی درد میکرد انگار استخوانم از هم جدا بودن که صدایه شلیکه اسلحه به گوشم خورد بعد از یکمی سرو صدا دره اوتاقی که توش بودم با لگت باز شد درست دیدم اون تهیونگ بود زود اومد سمتم و دستو پام رو باز کرد باضوهام گرفتم و منو بلند کرد سفت منو در آغوش گرفت من هیچی نمی گفتم از دستش خیلی عصبانی بودم ولی تعادل نداشتم تهیونگ دستامو گرفت و با خودش می کشید من پام خشک بودن داشتم میوفتادم که تهیونگ منو گرفت و برای استایل بغلم کرد سرمو رویه سینش گذاشتم و چشمام بسته شد
ویو تهیونگ نزدیکه یه هفته دنبالش می گشتم ولی نمی تونستم پیداش کنم تا اینکه بلاخره پیداش کردم ولی وقتی منو دید انگار از دستم خیلی عصبانی بود
رسیدن عمارت
ات رو رویه تخت گذاشتم و دکتر اومد و ماینش کرد انگار خیلی درد کشیده بود هم مریضی قلبی هم اینکه انگار سرما خورده بود
دکتر: خانم سرما خورده و بهش دارو میدم
تهیونگ : باشه حالش که خوبه
دکتر:بله خوبن
دکتر رفت
ویو تهیونگ
رویه تخت کنارش نشستم آنقدر دلتنگش شده بودم رنگش پریده بود و اون لبایه توت فرنگیش خیلی خشک شده بودن موهاشو از تویه صورتش کنار زدم پیشونیشو بوسیدم رفتم به مینجی سر زدم خواب بود پیشونیشو بوسیدم و از اوتاق خارج شدم با اونجی روبه رو شدم
اونجی : مینجی خوابه
تهیونگ : بله خوابه
(اونجی همون همسره دونگی هست)
کوک : غذا خوردی
اونجی : نه
کوک: بیا بریم بهت غذا بدم
ویو ات
با سر گیجه بیدار شدم دستمو گذاشتم رویه سرم و رویه تخت نشستم وقتی به خودم اومد رفتم سالون دیدم مینجی تویه بغله یه دخترست و تهیونگ هم کنارش نشسته بود انگار همون همسره دونگی هست باورم نمیشه تهیونگ با این دختره بهم خیانت کرده با عصبانیت رفتم پیشه اون
ات : بچمو پس بده
مینجیو از بغلش گرفتم
تهیونگ : ات چرا از تخت بلند شدی حالت خوب نشده
ات : احح ببخشید مزاحم تون شدم
تهیونگ : چی داری میگی
ات : الکی نقش بازی نکنید میدونم باهام رابطه دارین
اونجی : نه شما آشت....
پریدم وسته حرفش
ات : خفشو (با داد)
تهیونگ : ات آروم باش خوب نیستی
ات : تهیونگ واست متاسفم تو بجایه من اون دختره رو انتخاب کردی(با بغض)
بغض گلوم رو گرفته بود دیگه نمی تونستم حرفی بزنم زود رفتم اوتاقه مینجی رو تویه گهواره گذاشتم تهیونگ هم دنبالم اومد تهیونگ سعی داشت که باهام حرف بزنه ولی من نذاشتم و رفتم اوتاقم
تهیونگ : ات گوش بده
ات : باشه به خیانتت گوش میدم
تهیونگ : من بهت خیانت نکردم
ات : تو اون دختره رو انتخاب کردی و منو دسته دونگی دادی و آوردیش خونه من (همیه حرفاش با داد میگفت )
تهیونگ : ات یخورده حرفمو گوش بده
ات : ازم دور شو
تهیونگ بهم نزدیک شد منم با دستام به سینه میزدم و هولش میدادم
ات: اینجوری ازم انتقام می گرفتی
تهیونگ مچه دستامو گرفت و گفت
تهیونگ : ات به حرفام گوش بده
ات:نمیخواهم (گریه)
یهویی چشمام سیاهی رفت
ویو تهیونگ
وقتی ات داشت حرف میزد که یهویی دستشو گذاشت رویه سرش و چشماشو بست منم زود گرفتمش که نیافته و زود بردمش رویه تخت گذاشتمش و اجوما رو صدا زدم
اجوما:بازم ات بیهوش شد
تهیونگ: زود دکتر خبر کن
اجوما : باشه
م/ک وارده اوتاق شد
م/ک: چیشده بخاطر مریضی قلبیش خوب نیست
تهیونگ : نمیدونم
م/ک: خدا کنه زود خوب شه
تهیونگ: اره
نوازش کردنه موهایه ات
ادامه دارد.....
ات دستشو پام بسته به صندلی بودن قلبم خیلی درد میکرد یعنی تهیونگ اون دختره رو به من ترجیح میده یعنی دوسش داره دیگه عاشقم نیست مریضی قلبی به طرف درده عشق یه طرفه دیگه انگار تیغ میکشیدن رویه قلبم خیلی درد داشت یک هفته دیگه هم گذشت اما خبر از تهیونگ نبود لبام خشک شده بودن بدنم خیلی درد میکرد انگار استخوانم از هم جدا بودن که صدایه شلیکه اسلحه به گوشم خورد بعد از یکمی سرو صدا دره اوتاقی که توش بودم با لگت باز شد درست دیدم اون تهیونگ بود زود اومد سمتم و دستو پام رو باز کرد باضوهام گرفتم و منو بلند کرد سفت منو در آغوش گرفت من هیچی نمی گفتم از دستش خیلی عصبانی بودم ولی تعادل نداشتم تهیونگ دستامو گرفت و با خودش می کشید من پام خشک بودن داشتم میوفتادم که تهیونگ منو گرفت و برای استایل بغلم کرد سرمو رویه سینش گذاشتم و چشمام بسته شد
ویو تهیونگ نزدیکه یه هفته دنبالش می گشتم ولی نمی تونستم پیداش کنم تا اینکه بلاخره پیداش کردم ولی وقتی منو دید انگار از دستم خیلی عصبانی بود
رسیدن عمارت
ات رو رویه تخت گذاشتم و دکتر اومد و ماینش کرد انگار خیلی درد کشیده بود هم مریضی قلبی هم اینکه انگار سرما خورده بود
دکتر: خانم سرما خورده و بهش دارو میدم
تهیونگ : باشه حالش که خوبه
دکتر:بله خوبن
دکتر رفت
ویو تهیونگ
رویه تخت کنارش نشستم آنقدر دلتنگش شده بودم رنگش پریده بود و اون لبایه توت فرنگیش خیلی خشک شده بودن موهاشو از تویه صورتش کنار زدم پیشونیشو بوسیدم رفتم به مینجی سر زدم خواب بود پیشونیشو بوسیدم و از اوتاق خارج شدم با اونجی روبه رو شدم
اونجی : مینجی خوابه
تهیونگ : بله خوابه
(اونجی همون همسره دونگی هست)
کوک : غذا خوردی
اونجی : نه
کوک: بیا بریم بهت غذا بدم
ویو ات
با سر گیجه بیدار شدم دستمو گذاشتم رویه سرم و رویه تخت نشستم وقتی به خودم اومد رفتم سالون دیدم مینجی تویه بغله یه دخترست و تهیونگ هم کنارش نشسته بود انگار همون همسره دونگی هست باورم نمیشه تهیونگ با این دختره بهم خیانت کرده با عصبانیت رفتم پیشه اون
ات : بچمو پس بده
مینجیو از بغلش گرفتم
تهیونگ : ات چرا از تخت بلند شدی حالت خوب نشده
ات : احح ببخشید مزاحم تون شدم
تهیونگ : چی داری میگی
ات : الکی نقش بازی نکنید میدونم باهام رابطه دارین
اونجی : نه شما آشت....
پریدم وسته حرفش
ات : خفشو (با داد)
تهیونگ : ات آروم باش خوب نیستی
ات : تهیونگ واست متاسفم تو بجایه من اون دختره رو انتخاب کردی(با بغض)
بغض گلوم رو گرفته بود دیگه نمی تونستم حرفی بزنم زود رفتم اوتاقه مینجی رو تویه گهواره گذاشتم تهیونگ هم دنبالم اومد تهیونگ سعی داشت که باهام حرف بزنه ولی من نذاشتم و رفتم اوتاقم
تهیونگ : ات گوش بده
ات : باشه به خیانتت گوش میدم
تهیونگ : من بهت خیانت نکردم
ات : تو اون دختره رو انتخاب کردی و منو دسته دونگی دادی و آوردیش خونه من (همیه حرفاش با داد میگفت )
تهیونگ : ات یخورده حرفمو گوش بده
ات : ازم دور شو
تهیونگ بهم نزدیک شد منم با دستام به سینه میزدم و هولش میدادم
ات: اینجوری ازم انتقام می گرفتی
تهیونگ مچه دستامو گرفت و گفت
تهیونگ : ات به حرفام گوش بده
ات:نمیخواهم (گریه)
یهویی چشمام سیاهی رفت
ویو تهیونگ
وقتی ات داشت حرف میزد که یهویی دستشو گذاشت رویه سرش و چشماشو بست منم زود گرفتمش که نیافته و زود بردمش رویه تخت گذاشتمش و اجوما رو صدا زدم
اجوما:بازم ات بیهوش شد
تهیونگ: زود دکتر خبر کن
اجوما : باشه
م/ک وارده اوتاق شد
م/ک: چیشده بخاطر مریضی قلبیش خوب نیست
تهیونگ : نمیدونم
م/ک: خدا کنه زود خوب شه
تهیونگ: اره
نوازش کردنه موهایه ات
ادامه دارد.....
۸.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳