part 56
part 56
ویو ات
وقتی به مینجی شیر میدادم تهیونگ خوابش برد منم وقتی مینجی سیر شد بردمش تویه اوتاقش روزها و شب ها همینجوری می گذشت من کارایه خونه رو میکنم و با تهیونگ خیلی خوب شدم صبح با نوره خورشید بیدار شدم و تهیونگ سفت بغلم کرده بود منم با سختی ازش خودمو درو کردم و دوش گرفتم لباسامو عوض کردم نزدیکه تهیونگ شدم گردنشو بوسیدم ازاوتاق خارج شدم رفتم پیشه مینجی بیدار بود داشت بازی میکردی من رفتم پیشش از گهواره بلندش کردم لپشو بوسیدم و بردمش حموم بعد از دوش گرفتنش لباساشو پوشاندم و بغلم کردمش و رفتم سالون تهیونگ هم داش میومد
ات : صبح بخیر(لبخند)
تهیونگ : صبح تو هم بخیر (سرد)
همه نشستن سره میز تهیونگ بهم گفته بود که منم باهاشون غذا بخورم مینجی بغلم بود و نشستم
تهیونگ : وای دختره خوشگلم بیدار شده بیا بغله بابایی
مینجی رو از بغلم گرفت و پیشونیشو بوسیدی اونم دستاشو دوره گردنش هلقه کرد بعد از چند دقیقه تهیونگ مینجی رو بهم داد منم بردمش تویه اوتاقش که بازی کنه صبحانه رو خوردیم تهیونگ داشت میرفت بیرون
ات : تهیونگ میشه برم بیرون
تهیونگ : مثلا کجا
ات : خرید
تهیونگ : اجوما برات هرچی میخواهی میاره
ات : اما تهیونگ
تهیونگ : اما اگر نداره
دوباره راهشو برگشت و رفت اوتاقمون منم دنبالش رفتم
تهیونگ : اینجا یه پرونده بود ندیدیش
ات : صبر کن من اینجا دیدمش
رفتم و از کمد پرونده رو برداشتم دادم دستش
ات : اینه
تهیونگ : اره ممنونم که پیداش کردی
ات : تهیونگ میشه با اجوما برم بیرون
تهیونگ : گفتم نه ( حرفش با عصبانیت گفت)
ات : خوب تهیونگ من یه زنم و شاید یه چیزایی لازمم بشه که نمیخواهم کسی بدونه مثلا ما زنا ماهه یه وار یه چیزمون میشه که هم خجالت می کشیم و خیلی هم درد می کشیم و راجبه اون یه چیزایی بازم داریم مصلا پد
تهیونگ : خیله خوب وراجی نکن
ات : صبر کن هنوز تموم نشده میدونی پد برایه چیه
تهیونگ : ایی بابا باشه با اونا برو ولی دیر نمیکنی زود میای خونه
ات : وای خیلی ممنونم شوهره خوشتیپم
دستامو دوره گردنش هلقه کردم رویه انگشتانه پام وایستادم و لبامو رویه لباش گذاشتم وقتی نفس کم آوردم از جدا شدم تویه چشماش نگاه کردم و گفت تهیونگ چرا همراهی نمیکنی
تهیونگ : این تو بودی که منو بوسیدی من که نبودم دلت نمیخواد نمیبوسیدی
خیلی ناامیدم شدم ازش دور شدم و اونم از اوتاق خارج شد رویه تخت نشستم و بغضم گرفت که اجوما اومد
اجوما : دخترم امادشو بریم
ات : باشه
اجوما : چیشده دخترم خوبی
ات : مادر میشه بغلم کنی
اجوما بیا بغلم
اجوما نشست منم سرشو رویه شونش گذاشتم
اجوما : چیشده
ات : چرا تهیونگ باهام خوب نمیشه یک ماهی میشه که اومدم ولی بازم باهام بد رفتار میکنه
اجوما: دخترم درکش کن میدونی وقتی نبودی اون تویه چه حالی بود زنده گی براش تموم شده بود حالا هم گریه نکن بیا بریم بیرون یکمی دخترمو بگردونم
ات : نه حوصله ندارم ولش کن
اجوما: اما نمیشه بریم روز باش
ات : باشه
اجوما : من برم تا تو هم آماده بشی
ات : باشه
اجوما رفت منم آماده شدم رفتم پیشه مینجی خیلی آروم خواب بود پیشونیشو بوسیدم و از اوتاق خارج شدم با اجوما رفتیم خرید
خیلی خرید کردیم و منم دستامو خریدم داشتیم میرفتم که اجوما ازم گمشد خیلی دنبالش گشتم ولی نه راننده رو پیدا کردم نه اجوما یه گوشه نشستم که با دستمالی که رویه دهنم گذاشته شد سرم گیج رفت و دیگه
ادامه دارد........
ویو ات
وقتی به مینجی شیر میدادم تهیونگ خوابش برد منم وقتی مینجی سیر شد بردمش تویه اوتاقش روزها و شب ها همینجوری می گذشت من کارایه خونه رو میکنم و با تهیونگ خیلی خوب شدم صبح با نوره خورشید بیدار شدم و تهیونگ سفت بغلم کرده بود منم با سختی ازش خودمو درو کردم و دوش گرفتم لباسامو عوض کردم نزدیکه تهیونگ شدم گردنشو بوسیدم ازاوتاق خارج شدم رفتم پیشه مینجی بیدار بود داشت بازی میکردی من رفتم پیشش از گهواره بلندش کردم لپشو بوسیدم و بردمش حموم بعد از دوش گرفتنش لباساشو پوشاندم و بغلم کردمش و رفتم سالون تهیونگ هم داش میومد
ات : صبح بخیر(لبخند)
تهیونگ : صبح تو هم بخیر (سرد)
همه نشستن سره میز تهیونگ بهم گفته بود که منم باهاشون غذا بخورم مینجی بغلم بود و نشستم
تهیونگ : وای دختره خوشگلم بیدار شده بیا بغله بابایی
مینجی رو از بغلم گرفت و پیشونیشو بوسیدی اونم دستاشو دوره گردنش هلقه کرد بعد از چند دقیقه تهیونگ مینجی رو بهم داد منم بردمش تویه اوتاقش که بازی کنه صبحانه رو خوردیم تهیونگ داشت میرفت بیرون
ات : تهیونگ میشه برم بیرون
تهیونگ : مثلا کجا
ات : خرید
تهیونگ : اجوما برات هرچی میخواهی میاره
ات : اما تهیونگ
تهیونگ : اما اگر نداره
دوباره راهشو برگشت و رفت اوتاقمون منم دنبالش رفتم
تهیونگ : اینجا یه پرونده بود ندیدیش
ات : صبر کن من اینجا دیدمش
رفتم و از کمد پرونده رو برداشتم دادم دستش
ات : اینه
تهیونگ : اره ممنونم که پیداش کردی
ات : تهیونگ میشه با اجوما برم بیرون
تهیونگ : گفتم نه ( حرفش با عصبانیت گفت)
ات : خوب تهیونگ من یه زنم و شاید یه چیزایی لازمم بشه که نمیخواهم کسی بدونه مثلا ما زنا ماهه یه وار یه چیزمون میشه که هم خجالت می کشیم و خیلی هم درد می کشیم و راجبه اون یه چیزایی بازم داریم مصلا پد
تهیونگ : خیله خوب وراجی نکن
ات : صبر کن هنوز تموم نشده میدونی پد برایه چیه
تهیونگ : ایی بابا باشه با اونا برو ولی دیر نمیکنی زود میای خونه
ات : وای خیلی ممنونم شوهره خوشتیپم
دستامو دوره گردنش هلقه کردم رویه انگشتانه پام وایستادم و لبامو رویه لباش گذاشتم وقتی نفس کم آوردم از جدا شدم تویه چشماش نگاه کردم و گفت تهیونگ چرا همراهی نمیکنی
تهیونگ : این تو بودی که منو بوسیدی من که نبودم دلت نمیخواد نمیبوسیدی
خیلی ناامیدم شدم ازش دور شدم و اونم از اوتاق خارج شد رویه تخت نشستم و بغضم گرفت که اجوما اومد
اجوما : دخترم امادشو بریم
ات : باشه
اجوما : چیشده دخترم خوبی
ات : مادر میشه بغلم کنی
اجوما بیا بغلم
اجوما نشست منم سرشو رویه شونش گذاشتم
اجوما : چیشده
ات : چرا تهیونگ باهام خوب نمیشه یک ماهی میشه که اومدم ولی بازم باهام بد رفتار میکنه
اجوما: دخترم درکش کن میدونی وقتی نبودی اون تویه چه حالی بود زنده گی براش تموم شده بود حالا هم گریه نکن بیا بریم بیرون یکمی دخترمو بگردونم
ات : نه حوصله ندارم ولش کن
اجوما: اما نمیشه بریم روز باش
ات : باشه
اجوما : من برم تا تو هم آماده بشی
ات : باشه
اجوما رفت منم آماده شدم رفتم پیشه مینجی خیلی آروم خواب بود پیشونیشو بوسیدم و از اوتاق خارج شدم با اجوما رفتیم خرید
خیلی خرید کردیم و منم دستامو خریدم داشتیم میرفتم که اجوما ازم گمشد خیلی دنبالش گشتم ولی نه راننده رو پیدا کردم نه اجوما یه گوشه نشستم که با دستمالی که رویه دهنم گذاشته شد سرم گیج رفت و دیگه
ادامه دارد........
۹.۹k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳