part59
part59
وقتی چشمامو باز کردم سوزنه سرم تویه دستم بود با یاد آوریه کارایه تهیونگ گریم میگیره ولی بخاطر دخترم باید سره پا بمونم با صدایه در به خودم اومدم تهیونگ بود مینجی بغلش بود
تهیونگ : عشقم حالت خوبه مینجی گرسنشه
ات : بیارش پیشه من
مینجی رو داد بغلم منم چندتا از دکمه پیرهنم رو باز کردم و سینم رو از پیراهنم در آوردم به مینجی شیر میدادم تهیونگ کنارم نشست
تهیونگ : الان خوبی
دستشو گذاشت رویه پیشونیم
تهیونگ : یخورده انگار تب داری
من دستشو پس زدم
ات : دسته کسیفتو بهم نزن
تهیونگ : ببین عشقم
ات : نمیخواهم هیچی بشنوم مینجی خوابش میاد حرف نزن (سرد)
تهیونگ : باشه تو مینجی رو سیر کن منم یه کاری دارم باید انجامش بدم میام باشه از اوتاقم بیرون نرو
ویو ات
با تهیونگ حرف نمیزدم بعدش تهیونگ میخاست لپمو ببوسه ولی من صورتمو سمته راست برگردوندم
تهیونگ: نمیزاری بوست کنم
ات : نمی خواستی بری
تهیونگ :میرم
تهیونگ یه نفسی بیرون داد و از اوتاق خارج شد وقتی با یاد آوریه اینکه تهیونگ بهم خیانت کرده دلم آتیش میگیره مینجی خوابید همون دقیقه اجوما اومد
اجوما: دخترم سرمت تموم شده
ات : اره فکر کنم
با اجوما یه دختره جون اومد و سرمه دستمو باز کرد و رفت مینجی هم خوابیده بود رویه تخت گذاشتمش و رفتم سالون همون دختره نشسته بود م/ک و سلگی هم بودن وقتی بهش نگاه کردم اعصابم خیلی داغون شد دلم میخواست که موهاشو بکنم
ات : او خوبه جمع تون جم گلتون کم
م/ک: خوبی دخترم
ات : خوبم راستی تو چرا انقدر باهام خوب شدی
سلگی: ات با مادرم درست حرف بزن
اونجی : ببینید واستون سوء تفاهم پیش اومده
ات : تویکی خفشو ازت متنفرم
اونجی:یه لحظه به حرفام گوش بدین
م/ک: دخترم یکمی صبر کن تا همچیو بهت میگم
ات : ترو خدا بس کن تو که ازم بدت میاد چرا باهام خوب شدی
اجوما : دخترم تو خوب نیستی بیا بریم اوتاقت
اونجی : نه بزارین حرفشو بزنه
ات : تو فکردی اینجوری مثلا دختره خوبی میشی (با عصبانیت)
اونجی : درست حرف بزنید
ات : اگه درست حرف نزنم چی امشب رو باز با کی میخوابی(پوسخند)
اونجی : هی درست حرف بزن هیچی نمیگم پرو نشو
ویو ات
با این حرفش دلم خواست موهاشو بکنم به سرعت رفتم سمتش و موهاشو رو تویه دستام گرفتم آنقدر می کشیدم اون هیچی کاری نمیکرد فقد داد میزد و میگفت ولم کن همون دقیقه تهیونگ اومد و منو ازش دور کرد
ات : ولم کن
تهیونگ : ولش کن دختر رو کشتی
ات : وای ببخشید عشقتو زخمی کردم
تهیونگ : ات آروم باش (عصبایت)
ات : ولم کن
دستشو پس زدم و رفتم اوتاقم خیلی عصبانی بودم اخخخخ یخورده راحت شدم رفتم رویه تخت کناره مینجی نشستم
تهیونگ: ات این کارا چیه
ات : چیه زخمی شده
تهیونگ : ببین من با اون رابطه ندارم
ات : پس چرا اونو به دونگی ندادی میدونی من حالم چطور بود (حرفاش با بغض و داد میزد)
تهیونگ نزدیکم شد و صورتمو تویه دستاش قاب کرد و تویه چشمام زل زده و گفت من به تو خیانت نکردم و اون دختره به کمکم نیاز داره دستمو گرفت و رویه تخت نشستم هر دوتا دستامو تویه دستاش گرفت
تهیونگ : دونگی با اون دختر خیلی بد رفتار میکنه مجبورش میکنه که باهاش ازدواج کنه ولی اونجی دوسش نداره وقتی فرار کرده بودی اومد پیشه من گفت کمکش کنم منم بهش کمک کردم همین
ادامه دارد.......
وقتی چشمامو باز کردم سوزنه سرم تویه دستم بود با یاد آوریه کارایه تهیونگ گریم میگیره ولی بخاطر دخترم باید سره پا بمونم با صدایه در به خودم اومدم تهیونگ بود مینجی بغلش بود
تهیونگ : عشقم حالت خوبه مینجی گرسنشه
ات : بیارش پیشه من
مینجی رو داد بغلم منم چندتا از دکمه پیرهنم رو باز کردم و سینم رو از پیراهنم در آوردم به مینجی شیر میدادم تهیونگ کنارم نشست
تهیونگ : الان خوبی
دستشو گذاشت رویه پیشونیم
تهیونگ : یخورده انگار تب داری
من دستشو پس زدم
ات : دسته کسیفتو بهم نزن
تهیونگ : ببین عشقم
ات : نمیخواهم هیچی بشنوم مینجی خوابش میاد حرف نزن (سرد)
تهیونگ : باشه تو مینجی رو سیر کن منم یه کاری دارم باید انجامش بدم میام باشه از اوتاقم بیرون نرو
ویو ات
با تهیونگ حرف نمیزدم بعدش تهیونگ میخاست لپمو ببوسه ولی من صورتمو سمته راست برگردوندم
تهیونگ: نمیزاری بوست کنم
ات : نمی خواستی بری
تهیونگ :میرم
تهیونگ یه نفسی بیرون داد و از اوتاق خارج شد وقتی با یاد آوریه اینکه تهیونگ بهم خیانت کرده دلم آتیش میگیره مینجی خوابید همون دقیقه اجوما اومد
اجوما: دخترم سرمت تموم شده
ات : اره فکر کنم
با اجوما یه دختره جون اومد و سرمه دستمو باز کرد و رفت مینجی هم خوابیده بود رویه تخت گذاشتمش و رفتم سالون همون دختره نشسته بود م/ک و سلگی هم بودن وقتی بهش نگاه کردم اعصابم خیلی داغون شد دلم میخواست که موهاشو بکنم
ات : او خوبه جمع تون جم گلتون کم
م/ک: خوبی دخترم
ات : خوبم راستی تو چرا انقدر باهام خوب شدی
سلگی: ات با مادرم درست حرف بزن
اونجی : ببینید واستون سوء تفاهم پیش اومده
ات : تویکی خفشو ازت متنفرم
اونجی:یه لحظه به حرفام گوش بدین
م/ک: دخترم یکمی صبر کن تا همچیو بهت میگم
ات : ترو خدا بس کن تو که ازم بدت میاد چرا باهام خوب شدی
اجوما : دخترم تو خوب نیستی بیا بریم اوتاقت
اونجی : نه بزارین حرفشو بزنه
ات : تو فکردی اینجوری مثلا دختره خوبی میشی (با عصبانیت)
اونجی : درست حرف بزنید
ات : اگه درست حرف نزنم چی امشب رو باز با کی میخوابی(پوسخند)
اونجی : هی درست حرف بزن هیچی نمیگم پرو نشو
ویو ات
با این حرفش دلم خواست موهاشو بکنم به سرعت رفتم سمتش و موهاشو رو تویه دستام گرفتم آنقدر می کشیدم اون هیچی کاری نمیکرد فقد داد میزد و میگفت ولم کن همون دقیقه تهیونگ اومد و منو ازش دور کرد
ات : ولم کن
تهیونگ : ولش کن دختر رو کشتی
ات : وای ببخشید عشقتو زخمی کردم
تهیونگ : ات آروم باش (عصبایت)
ات : ولم کن
دستشو پس زدم و رفتم اوتاقم خیلی عصبانی بودم اخخخخ یخورده راحت شدم رفتم رویه تخت کناره مینجی نشستم
تهیونگ: ات این کارا چیه
ات : چیه زخمی شده
تهیونگ : ببین من با اون رابطه ندارم
ات : پس چرا اونو به دونگی ندادی میدونی من حالم چطور بود (حرفاش با بغض و داد میزد)
تهیونگ نزدیکم شد و صورتمو تویه دستاش قاب کرد و تویه چشمام زل زده و گفت من به تو خیانت نکردم و اون دختره به کمکم نیاز داره دستمو گرفت و رویه تخت نشستم هر دوتا دستامو تویه دستاش گرفت
تهیونگ : دونگی با اون دختر خیلی بد رفتار میکنه مجبورش میکنه که باهاش ازدواج کنه ولی اونجی دوسش نداره وقتی فرار کرده بودی اومد پیشه من گفت کمکش کنم منم بهش کمک کردم همین
ادامه دارد.......
۹.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.