فیک چرا تو
#فیک: چرا تو؟
پارت نود و چهار☆
لِئو: ولیی جدی..... میترسم
یونا: شیش ساعته دارم واسه کیـ
لِئو: نه..... نه از اینکه تو عاشق کس دیگه ای بشی بیشتر از این میترسم که بدزدنت*لبخند،دستشو روی سر یونا میزاره*
یونا: حالت خوبه؟ دیشب خوابیدی؟
لِئو: یااا جدیمـ
_مگه من بچم!
+مانهوا؟ رمان؟ نخوندی؟
_*خنده در حد غش* یااا.... ایگوو اشکام ریخت واقعا فک کردی الان یکی مثلا به قول پرنسی چیزی میاد منو میدزده واسه خودش؟ وااییی دارمم میمیرم از خنده
+آیششش مطمئنم توهم یه سری ترس ها داری آااا راستی بهت گفتم تو دانشگاه کلی دختر جذاب هست اونا خیلی....
یونا: خیلی؟
لِئو: خیلیـ..... اومم
_بگو دیه
+سـ. کـ. سـ. ی ان اومم را....
_یااا میخای تلافی کنی؟ بیخیال من فقط خندیدم خیلی کینهـ...
+جدیم خیلیی جدی*خندشو پنهون میکنه و جدی میشه*
_جلو من این قیافه جدی رو نگیر امکان نداره حتی به اون دخترا نگاه بندازی درضمن چی یه دختر برات سـ. کـ. سـ. یه؟
+خب.... خیلی چیزا مگه باید بهت بگم؟ خودت باید بدونی اِهِم *گلوشو صاف میکنه* اوممم من برم حساب کنم
_بیخیال این روانیـ.... وایی سرم درد گرف
°از اونجا میان بیرون°
یونا: خیل خب کاری نداری؟ من برم دیه خدافظ....
لِئو: کجا؟
یونا: بابام بم پیام داد کارم داره مث اینکه بعدا میبینمت*جدی، سرد*
+چرا حالا اینقد سردی!
_هیچی همینطوری خدافظ
^یونا تاکسی میگیره و میره^
لِئو: چش بود! نگو کهـ.....*خنده* امکان نداره
پارت نود و چهار☆
لِئو: ولیی جدی..... میترسم
یونا: شیش ساعته دارم واسه کیـ
لِئو: نه..... نه از اینکه تو عاشق کس دیگه ای بشی بیشتر از این میترسم که بدزدنت*لبخند،دستشو روی سر یونا میزاره*
یونا: حالت خوبه؟ دیشب خوابیدی؟
لِئو: یااا جدیمـ
_مگه من بچم!
+مانهوا؟ رمان؟ نخوندی؟
_*خنده در حد غش* یااا.... ایگوو اشکام ریخت واقعا فک کردی الان یکی مثلا به قول پرنسی چیزی میاد منو میدزده واسه خودش؟ وااییی دارمم میمیرم از خنده
+آیششش مطمئنم توهم یه سری ترس ها داری آااا راستی بهت گفتم تو دانشگاه کلی دختر جذاب هست اونا خیلی....
یونا: خیلی؟
لِئو: خیلیـ..... اومم
_بگو دیه
+سـ. کـ. سـ. ی ان اومم را....
_یااا میخای تلافی کنی؟ بیخیال من فقط خندیدم خیلی کینهـ...
+جدیم خیلیی جدی*خندشو پنهون میکنه و جدی میشه*
_جلو من این قیافه جدی رو نگیر امکان نداره حتی به اون دخترا نگاه بندازی درضمن چی یه دختر برات سـ. کـ. سـ. یه؟
+خب.... خیلی چیزا مگه باید بهت بگم؟ خودت باید بدونی اِهِم *گلوشو صاف میکنه* اوممم من برم حساب کنم
_بیخیال این روانیـ.... وایی سرم درد گرف
°از اونجا میان بیرون°
یونا: خیل خب کاری نداری؟ من برم دیه خدافظ....
لِئو: کجا؟
یونا: بابام بم پیام داد کارم داره مث اینکه بعدا میبینمت*جدی، سرد*
+چرا حالا اینقد سردی!
_هیچی همینطوری خدافظ
^یونا تاکسی میگیره و میره^
لِئو: چش بود! نگو کهـ.....*خنده* امکان نداره
- ۲.۶k
- ۱۲ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط