گمشده

#گمشده
#part_51

#آســــیه
با رفتن دوروک آیبیکه به طرفم حجوم اورد
با چشمای ریز شده بهم خیره شد بود
آیبیکه:تو داری یه چیزی رو ازمن پنهون میکنی!!!
سعی کردم به چشماش نگاه نکنم و خودمو یجوری سرگرم کنم
آسیه:نه بابا چرت پرت نگو
آیبیکه:تو دوروکو دوست داری؟!
با چشمای گرد شده گفتم
آسیه:مضخرف نگو..گفتم که نه!
آیبیکه:پس چرا هروقت میبنیش استرس میگیری؟
یا چرا هروقت میخای باهاش حرف بزنی لکنت میگیری؟
لبمو به دندون گرفتم و زیرچشمی بهش نگاه کردم
آسیه:خب؟اینا نشونه‌ی چیه؟
با کف دستش به پیشونیم ضربه‌ی زد
آیبیکه:احمققق یعنی دوستش داری
آدم وقتی یکی رو دوست داره با دیدنش تپش قلب میگیره
یا هروقت بهت حرفی میزنه تو ذهنت صدبار حرفاشو مرور میکنی...آخرشبا تو ذهنت رویا پردازی میکنی
با گوش کردن به حرفای آیبیکه به این نتیجه رسیدم
تمام حرفاش درسته...با حالت بیچارگی سرمو لای دستام گرفتم
آسیه:نه آیبیکه نه! من نباید دوستش داشته باشم
اون خیلی آدم بی‌احساسیه وقتی یاسمین ازش جدا شد
اصلا ناراحت نشد..نه آیبیکه من نباید عاشقش شم
اون قلب نداره...فقط یاد داره دل بشکونه
نزدیکم شد و دستشو روی شونم گذاشت
آیبیکه:شاید تو بتونی عوضش کنی؟:)
آسیه:اون عوض نمیشه..یک آدم مغروریه که فقط خودشو میبینه:)
آیبیکه:بهتر نیست درمورد حست باهاش صحبت کنی
وحشت‌زده به طرفش برگشتم
آسیه:نه آیبیکه اصلا!!!!من اولین تجربمو با اون انجام دادم
توی سالن بسکتبال اونو بوسیدم
اما اون هیچ عکس‌العملی انجام نداد
دیدگاه ها (۲)

گمشده#part_52#بــــرکــــبا شنیدن حرفای آسیه خشکم زد و ناباو...

#گمشده#part_53#بــــرکــــبعداز تموم شدن حرفاش روی زمین نشست...

#گمشده#part_50‌#آســــیه همراه با ایبیکه وسط اتاق نشسته بودی...

#گمشده#part_49‌ ‌#ســـوســـنلبخند بی‌حصله‌ی زدم و به آسیه دو...

یه وقتا انقدر کسی رو عمیق دوست داری که خودتو تو تلاش برای نگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط