گمشده
#گمشده
#part_49
#ســـوســـن
لبخند بیحصلهی زدم و به آسیه دوروک خیره شدم
داشتن با اون گربه یا بقول خودشون هاتو کوچولو بازی میکردن
تا صبح مشغول خرید برای همین گربه کوچولو بودن
دوروک اسمشو گذاشته بود هاتو تا شبیهه میتو باشه
آسیه یجوریی ازش مراقبت میکرد که
انگار واقعا خودش زاییده🗿:/
با صدای چرخوندن کلید به طرف در برگشتم
برک همینطور که سرش پایین بود
وارد خونه شد و درو با پاش بست
برک:این کاغذو تو حیاط پیدا کردم!
با تعجب به طرفش رفتیم و کاغذ رو از دستش گرفتیم
دوروک با چهره جدی شروع به خوندن کرد
دوروک:متجاوز داخل همین خونه زندگی میکنه!!!
با تعجب نگاهامون بین همدیگه سُر میخورد
دوروک چهرهی جدی به خودش گرفت و با عصبانیت غرید
دوروک:کی داره بازیمون میده؟؟؟
عمر عصبی یقه دوروکو گرفت
عمر:از اولم میدونستم کار توعه
چجوری میتونی انقدر عوضی و دروغگو باشی؟
برک سریع به طرفشون رفت و عمرو از دوروک جدا کرد
برک:آخرین بار یادمه عین آدم داشتیم باهم حرف میزدیم
این وحشی بازیارو برو تو محله خودتون انجام بده
عمر:آدم وحشی باشه اما مثل تو و رفیقت عوضی نباشه
آسیه ایبیکه جمع کنین بریم
دوروک:داداش هرجور دوست داری میتونی فکر کنی
اما تا وقتی با چشمات ندیدی کار کی بوده
نمیتونی به کسی توهیین کنی
عمر خواست جوابشو بده که آسیه با صدای بلند گفت
آسیه:بسه...عمر ما تا وقتی فیلمای دوربینُ نبینیم هیجا نمیریم
خسته نشدید انقد دعوا کردین؟؟
پسرا با عصبانیت بهم دیگه زل زده بودن
عمر انگشتشو به نشونه تهدید بالا آورد
عمر:مشتاقانه منتظر اون روزیم که اون نقابو از روی صورتت بندازم!
#part_49
#ســـوســـن
لبخند بیحصلهی زدم و به آسیه دوروک خیره شدم
داشتن با اون گربه یا بقول خودشون هاتو کوچولو بازی میکردن
تا صبح مشغول خرید برای همین گربه کوچولو بودن
دوروک اسمشو گذاشته بود هاتو تا شبیهه میتو باشه
آسیه یجوریی ازش مراقبت میکرد که
انگار واقعا خودش زاییده🗿:/
با صدای چرخوندن کلید به طرف در برگشتم
برک همینطور که سرش پایین بود
وارد خونه شد و درو با پاش بست
برک:این کاغذو تو حیاط پیدا کردم!
با تعجب به طرفش رفتیم و کاغذ رو از دستش گرفتیم
دوروک با چهره جدی شروع به خوندن کرد
دوروک:متجاوز داخل همین خونه زندگی میکنه!!!
با تعجب نگاهامون بین همدیگه سُر میخورد
دوروک چهرهی جدی به خودش گرفت و با عصبانیت غرید
دوروک:کی داره بازیمون میده؟؟؟
عمر عصبی یقه دوروکو گرفت
عمر:از اولم میدونستم کار توعه
چجوری میتونی انقدر عوضی و دروغگو باشی؟
برک سریع به طرفشون رفت و عمرو از دوروک جدا کرد
برک:آخرین بار یادمه عین آدم داشتیم باهم حرف میزدیم
این وحشی بازیارو برو تو محله خودتون انجام بده
عمر:آدم وحشی باشه اما مثل تو و رفیقت عوضی نباشه
آسیه ایبیکه جمع کنین بریم
دوروک:داداش هرجور دوست داری میتونی فکر کنی
اما تا وقتی با چشمات ندیدی کار کی بوده
نمیتونی به کسی توهیین کنی
عمر خواست جوابشو بده که آسیه با صدای بلند گفت
آسیه:بسه...عمر ما تا وقتی فیلمای دوربینُ نبینیم هیجا نمیریم
خسته نشدید انقد دعوا کردین؟؟
پسرا با عصبانیت بهم دیگه زل زده بودن
عمر انگشتشو به نشونه تهدید بالا آورد
عمر:مشتاقانه منتظر اون روزیم که اون نقابو از روی صورتت بندازم!
۱.۸k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.