رویای عشق پارت پایانی
رویایعشق پارت پایانی
یک ماه بعد
ات روبه رو آینه نشسته بود
ات : چطور شدم
م/ات : خیلی خوشگل شدی
ات : یه کمی دلشوره دارم میشه بگی هیونگ بیاد
م/ات: باشه دخترم
مادرش از اتاق خارج شد ات جلو ایینه ایستاد به لباس هایش نگاه میکرد که برادرش وارد اتاق شد
فیلیکس وارد اتاق شد با دیدن خواهرش خنده ای کرد
فیلیکس: خیلی خوشگل شدی
ات : واقعا
فیلیکس: معلومه
سمته خواهرش رفت و در آغوش اش گرفت
فیلیکس: خدا کنه خوشبخت بشی
ات : میشم حالا میبینی
از هم جدا شدن و ات با نگران گفت
ات : هیونجین کجاست
فیلیکس: میاد عزیز آروم باش الان میاد
ات : باشه
فیلیکس: من میرم شوهرت هم میاد
فیلیکس از اتاق خارج شد
بعد از چند مین هیونجین وارد اتاق شد با چشم هایش ات را انالیز میکرد
ات : تا کی میخواهی اینجوری نگاهم کنی
هیونجین: ببخشید ولی به زن کسی دیگی که نگاه نمیکنم
ات : میدونی خیلی پرویی
هیونجین: درسته پرو هستم ولی نه به اندازه زبون درازی های شما
هیونجین سمته ات قدم برداشت و روبه رو اش ایستاد با دسته گلی که دست اش بود سمته ات گرفت
هیونجین: مایلی کتاب جدید را با هم شروع کنیم به نوشتن
ات دست گل را از دست اش گرفت و و بوسی را رو گونه هیونجین گذاشت
هیونجین: اووو پس برایه شب خودت رو را آماده میکنی
ات: چه ربطی داره
هیونجین: بریم ..
دست اش را دراز کرد و ات هم دست اش را در دست هیونجین گذاشت سمته سالون رفتند و همه با صدا بلند دست میزدن از راه را گذاشت آند و حلقه ها را در انگشت هایشان گذاشتن و همه برایشان دست زدن هیونجین نگاه اش را به ات دوخت و دست هایش را گذاشت رو گردنه ات و ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب های ات برد و بوسی را شروع کردن
یک ماه بعد
ات روبه رو آینه نشسته بود
ات : چطور شدم
م/ات : خیلی خوشگل شدی
ات : یه کمی دلشوره دارم میشه بگی هیونگ بیاد
م/ات: باشه دخترم
مادرش از اتاق خارج شد ات جلو ایینه ایستاد به لباس هایش نگاه میکرد که برادرش وارد اتاق شد
فیلیکس وارد اتاق شد با دیدن خواهرش خنده ای کرد
فیلیکس: خیلی خوشگل شدی
ات : واقعا
فیلیکس: معلومه
سمته خواهرش رفت و در آغوش اش گرفت
فیلیکس: خدا کنه خوشبخت بشی
ات : میشم حالا میبینی
از هم جدا شدن و ات با نگران گفت
ات : هیونجین کجاست
فیلیکس: میاد عزیز آروم باش الان میاد
ات : باشه
فیلیکس: من میرم شوهرت هم میاد
فیلیکس از اتاق خارج شد
بعد از چند مین هیونجین وارد اتاق شد با چشم هایش ات را انالیز میکرد
ات : تا کی میخواهی اینجوری نگاهم کنی
هیونجین: ببخشید ولی به زن کسی دیگی که نگاه نمیکنم
ات : میدونی خیلی پرویی
هیونجین: درسته پرو هستم ولی نه به اندازه زبون درازی های شما
هیونجین سمته ات قدم برداشت و روبه رو اش ایستاد با دسته گلی که دست اش بود سمته ات گرفت
هیونجین: مایلی کتاب جدید را با هم شروع کنیم به نوشتن
ات دست گل را از دست اش گرفت و و بوسی را رو گونه هیونجین گذاشت
هیونجین: اووو پس برایه شب خودت رو را آماده میکنی
ات: چه ربطی داره
هیونجین: بریم ..
دست اش را دراز کرد و ات هم دست اش را در دست هیونجین گذاشت سمته سالون رفتند و همه با صدا بلند دست میزدن از راه را گذاشت آند و حلقه ها را در انگشت هایشان گذاشتن و همه برایشان دست زدن هیونجین نگاه اش را به ات دوخت و دست هایش را گذاشت رو گردنه ات و ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب های ات برد و بوسی را شروع کردن
۳.۹k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.